×
We use cookies to ensure you get the best experience on our website. Ok, thanks Learn more

gegli

dokhtare ironi

× دینگ دینگ دینگ...سیلوم...خوش اومدی... قبل از دیدن این وبلاگ ناز و زیبا و خوشگل و مفید و...! باید یه چند تا چیزو یاد آوری کنم: 1)از ورود بانوان بد حجا...نه،این مال اینجا نبود!!! 2)ورود افراد بی جنبه ممنوع...داشتن افکار پلید و زشت و شیطانی! ممنوع!!! 3)این وبلاگ مجهز به آخرین سیستم دوربین مدار بسته است...پس...نظر ندادن ممنوع! 4)کپی کردن مطالب بدون اجازه و خبر دادن به من...شدیدا ممنوع خب خب خب...زیاد سرتو درد نمیارم...برو حالشو ببر!!!!!!
×

آدرس وبلاگ من

harfhaiekhodemonieman.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/niloo_lolo

▒▒▀▄▀▄♥㋡عنوان عنوان عنواااااااااااان.....نداریم اقا نداریم ♥▄▀▄▀▒▒

 
اول سلام دوم اهنگو دانلود كنين
 
اونقدر دوسش دارم در موردش نظر بدين يه عالمه بوس
 

 

حس می کنم ......

نه، انگار مدتی است که چیزی را هم حس نمی کنم!

حتی ضربان بودن تو را.....

خدایا...

دخترک قصه ی تو ، مدتی است تو را گم کرده است....

شاید میان خوابهای کودکانه اش ....

و یا در گندم زار به وقت بازی ...

شاید هم در بازار دستان مهربانت را رها کرده

 

و به تماشای عروسکی مشغول است...!

تصاویرشباهنگ

تصاویرشباهنگ

 

نمی دانم کجا !

اما گوش کن تا صدای گریه اش را بشنوی

صدای تنهایی اش را....

صدای بی پناهی اش را....

قلب کوچکش ترسیده ، تند تند می تپد....

به کودکی اش بنگر.....

خودش تو را گم کرده ....

اما ،تو پیدایش کن

واي بچه ها الان ديگه وقت كنكوره...مثلا منم دارم درس ميخونم اگه دير دير ميام دارم به درسام
ميرسم عجيجاي من
 

 

اومد پيشم حالش خيلي عجيب بود فهميدم با بقيه فرق ميکنه

گفت :حاج آقا يه سوال دارم که خيلي جوابش برام مهمه

گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال ميشم بتونم کمکتون کنم

گفت:

گفتم: يني چي؟

گفت: دارم ميميرم

گفتم: دکتر ديگه اي، خارج از کشور؟

گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاري نميشه کرد.

گفتم: خدا کريمه، انشاله که بهت سلامتي ميده

با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بميرم خدا کريم نيست؟

فهميدم آدم فهميده ايه و نميشه گول ماليد سرش

گفتم: راست ميگي، حالا سوالت چيه؟

گفت: من از وقتي فهميدم دارم ميميرم خيلي ناراحت شدم از خونه بيرون نميومدم

کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن

تا اينکه يه روز به خودم گفتم تا کي منتظر مرگ باشم

خلاصه يه روز صبح از خونه زدم بيرون مثل همه شروع به کار کردم

اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار اين حال منو کسي نداشت

خيلي مهربون شدم، ديگه رفتاراي غلط مردم خيلي اذيتم نميکرد

با خودم ميگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن

آخه من رفتني ام و اونا انگار نه

سرتونو درد نيارم من کار ميکردم اما حرص نداشتم

بين مردم بودم اما بهشون ظلم نميکردم و دوستشون داشتم

ماشين عروس که ميديم از ته دل شاد ميشدم و دعا ميکردم

گدا که ميديدم از ته دل غصه ميخوردم و بدون اينکه حساب کتاب کنم کمک ميکردم

مثل پير مردا برا همه جونا و آرزوي خوشبختي ميکردم

الغرض اينکه اين ماجرا منو آدم خوبي کرد و ناز وخوردني شدم

حالا سوالم اينه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آيا خدا اين خوب شدن و

قبول ميکنه؟

گفتم: بله، اونجور که يادگرفتم و به نظرم ميرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزيزه

آرام آرام آرام خدا حافظي کرد و تشکر داشت ميرفت گفتم: راستي نگفتي چقدر وقت داري؟

گفت: معلوم نيست بين يک روز تا چند هزار روز!!!

يه چرتکه انداختم ديدم منم تقريبا همين قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بيماريت چيه؟

گفت: بيمار نيستم!

هم کفرم داشت در ميومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار ميشدم گفتم: پس چي؟

گفت: فهميدم مردنيم، رفتم دکتر گفتم: ميتونيد کاري کنيد که نميرم گفتن: نه گفتم: خارج چي؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجي

مارفتني هستيم کي ش فرقي داره مگه؟ باز خنديد و رفت و دل منو با خودش برد

 

تـمـام مـعـلوم هـا و مجـهـول هایـم را 

بـه زحمـت کـنـار هـم مـی چـیـنم 

فـرمـول وار ؛ 

مـرتـب و بـی نـقـص � 

و تــو 

بـا یـک اشـاره 

هـمـه چـیـز را 

در هـم می ریــزی �

 

گاهی آدم رو کسی خیلی حساب باز میکنه

طرف بهش میگه حیالت راحت    بسپار به عهده من      غمت نباشه           درستش میکنم

بعد آدم میره دنبال کارش   به پشتوانه طرف

بعد طرف دست خالی میاد

آدم دلش میگیره    میگه تو که گفتی خیالت راحت       پس چی شد؟!!
طرف شروع میکنه به کلی توجیه و اینا     وسعی میکنه دل طرفو به دست بیاره

هی میگه قسمت نبوده     و هرچی ازدست بدی بهتر از اونو بدست میاری

آدم هم کمی آروم میشه و میره دنبال زندگیش  وحرف طرف همیشه تو گوششه که آره بهتر ازاونی که میخواستی نصیبت شده           حتما این برات بهتر ازهمه اونائی باشه که تو فکرشو میکردی

مدتی میگذره

آدم باهمین فکرا زندگیشو سپری میکنه 

ولی

بعد ازمدتی میشینه با خودش خلوت میکنه و به این نتیجه میرسه که:

کلاه گشادی سرش رفته

  
 
 
وقتي دلي با گناه سياه و تاريك ميشه پاك كردنش كار حضرت فيله.
وقتي چيني ميشكنه  بند زدن نميتونه اونو مثل اولش كنه.
 
روزاي خوبي داشتم قبلا
با خوبي و خوشي داشتم زندگيمو ميكردم
 
نميدونم چي شد يهو از همه چيز غافل شدم
خودمو فراموش كردم
وقتي چشامو باز كردم ديدم دارم از دست ميرم
بازم خوبه زود فهميدم
ولي توي اين مدتي كه ازخدا دور شده بودم خيلي قلبم سياه شده
كاش زودتر بشم مثل قبل
نه مثل قبل حتي بهتر از قبل
 
دلم براي حال و هواي اون روزام تنگ شده
 
آخ
 
 
خدايا لحظه اي مارو به خودمون وامگذار
 
 
 
واييييييي من چقدر از اين پسر همسايه بدم مياد وقتي مياد دم درمون عينه اينه 
 
 
اگه يه كمكي رو بدي ميشه اين
 
اگه بگي اقا فلاني بفرما كاري داشتي انگار گفتي چه خوشتيپ ميشه اين
 
بيخيال..
 
بوووووووووووووووووووووس واسه دوس جونام
 
 
 
 
 
درد دل کرم خاکی با خدا:
خدایا توی این دنیای به این بزرگی و این همه موجود حالا چرا كرم؟ این همه موجود عجیب غریب، آخه چرا كرم؟

نمیشد منو زرافه یا الاغ خلق میكردی؟ خداییش این هم ایده بود كه به سرت زد!!!
نه چشم داریم نه دهن داریم نه دماغ داریم فقط یه لوله درازیم.
صبحها كه از خواب پامیشیم باید همینجور الكی تو خاكا لول بخوریییییم تا شب مثل احمقها خسته بیفتیم بخوابیم. خدایا ناشكری نمیكنم. چون به قول دوستام كه میگن برو خدارو شكر كن باز كرم خاكی شدی،
ولی به قول آدما آدم باید یه نگاهی هم به بالا داشته باشه دیگه!
حالا نمیگم دوست داشتم آدم بودم ولی مار كه میتونستم باشم.
خودم كه چشم ندارم خودمو ببینم ولی بچه ها میگن استعداد پرورش اندام دارم اگه از مكمل استفاده كنم بعد شیش ماه مار میشم ولی من دوست دارم مار واقعی باشم...
هیییی چی بگم كه هرچی بگم كم گفتم،
دیروز یه سری زدم به بیرون خاك دیدم یه مگسه دست دوست دخترشو گرفته بود و بهش میگفت فردا ببرمت یه جایی كه جیگرت حال بیاد،
آقا ما یادمون افتاد كه تك جنسی هستیم همچی سوختیم كه نگو آهان چی بگم خدا، به شتره گفتن گردنت كجه گفت كجام راسته؟
راستی خدا من به شترم راضیم ها

امروز تنها توی خونه نشستم و به روزهای این سال فکر می کنم

 به روز های که تو مدرسه شاد بودم با بچه ها تو سر و صورت همدیگه میزدیم و از کنار هم بودن لذت میبردیم

گاهی اوقات با هم دعوا میکردیم قهر میکردیم و حتی دیگه حاضر نبودیم ریخت همدیگه را هم ببینیم

و شبهایی که به همین خاطر با لایه ای از اشک روی چشمانمون میخوابیدیم

سلام های بی جواب

دست های دوستی که رد شد

امتحان هایی که خراب شد

و کلا همه اتفاقهای خوب و بدی که افتاد و باعث خنده و گریه ما شد

همه و همه رفتند و گذشتشون میخواد خاطراتشون هم با خودش ببره

ولی این ماییم که باید انتخاب کنیم به کدوم اجازه رفتن بدیم

 
 
 
گضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين نامه را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين گضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند،‌ آروم آروم بنويس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.

وقتي تو رفتي ما هم از آن خانه اسباب کشي کرديم. پدرت توي صفحه حوادت خوانده بود که بيشتر اتفاقا توي 10 کيلومتري خانه ما اتفاق ميافته. ما هم 10 کيلومتر اينورتر اسباب کشي کرديم. اينجوري ديگر لازم نيست که پدرت هر روز بيخودي پول روزنامه بدهد. آدرس جديد هم نداريم. خواستي نامه بفرستي به همان آدرس قبلي بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلي را آورده و اينجا نصب کرده که دوستان و فاميل اگه خواستن بيان اينجا به همون آدرس قبلي بيان.
آب و هواي اينجا خيلي خوب نيست. همين هفته پيش دو بار بارون اومد. اوليش 4 روز طول کشيد ،‌دوميش 3 روز . ولي اين هفته دوميش بيشتر از اوليش طول کشيد

گضنفر جان،‌آن کت شلوار نارنجيه که خواسته بودي را مجبور شدم جدا جدا برايت پست کنم. آن دکمه فلزي ها پاکت را سنگين ميکرد. ولي نگران نباش دکمه ها را جدا کردم وجداگانه توي کارتن مقوايي برايت فرستادم.

پدرت هم که کارش را عوض کرده. ميگه هر روز 800،‌ 900 نفر آدم زير دستش هستن. از کارش راضيه الحمدالله. هر روز صبح ميره سر کار تو بهشت زهرا،‌ چمنهاي اونجا رو کوتاه ميکنه و شب مياد خونه.

ببخشيد معطل شدي. جعفر جان کفاش رفته بود دستشويي حالا برگشت.

ديروز خواهرت فاطي را بردم کلاس شنا. گفتن که فقط اجازه دارن مايو يه تيکه بپوشن. اين دختره هم که فقط يه مايو بيشتر نداره،‌اون هم دوتيکه است. بهش گفتم ننه من که عقلم به جايي قد نميده. خودت تصميم بگير که کدوم تيکه رو نپوشي.

اون يکي خواهرت هم امروز صبح فارغ شد. هنوز نميدونم بچه اش دختره يا پسره . فهميدم بهت خبر ميدم که بدوني بالاخره به سلامتي عمو شدي يا دايي.

راستي حسن آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصيت کرده بود که بدنش را به آب دريا بندازن. حسن آقا هم طفلکي وقتي داشت زير دريا براي مرحوم پدرش قبرميکند نفس کم آورد و مرد!‌شرمنده.

همين ديگه .. خبر جديدي نيست. قربانت .. مادرت.

راستي:‌گضنفر جان خواستم برات يه خرده پول پست کنم، ‌ولي وقتي يادم افتاد که ديگه خيلي دير شده بود و اين نامه را برايت پست کرده بودم.

خب سلام که کردم حالا می رم سر اصل مطلب من از یه سایتی این معما رو در آوردم ولی هنوز خودم جوابش رو نیافتم!خیلی باحاله همین الان پیداش کردم ولی فکر کنم آسون باشه هر وقت جوابشو پیدا کردم می یام می ذارم تو ادامه مطلب  خب حالا قبل از معما ی انیشتنیAlbert Einstein(ببخشید آقای انیشتن ناراحت نشو خب از این خوشم اومد) توضیح معما رو که انیشتن گفته رو براتون می ذارم که بخونید زیاد نیست دو خطه Reading a Book

توضیح:مساله زیر را حل کنیدودریابید در میان افراد باهوش جهان قرار دارید یا خیر! هیچگونه کلک و حقه ای در این مساله وجود ندارد، و تنها منطق محض می تواند شما را به جواب برساند.

  خب حالا اینم سوال:

١)در خیابانی، پنج خانه در پنج رنگ متفاوت وجود دارد.
۲)در هر یک از این خانه ها یک نفر با ملیتی متفاوت از دیگران زندگی می کند
.
۳)
این پنج صاحبخانه هر کدام نوشیدنی متفاوت می نوشند، سیگار متفاوت می کشند و حیوان خانگی متفاوت نگهداری می کنند. سئوال: کدامیک از آنها در خانه، ماهی نگه می دارد؟

راهنمایی هم جزو مسئله بود اینم راهنمایی:Winner

۱) مرد انگلیسی در خانه قرمز زندگی می کند.
۲) مرد سوئدی، یک سگ دارد
.
۳) مرد دانمارکی چای می نوشد
.
۴) خانه سبز رنگ در سمت چپ خانه سفید قرار دارد
.
۵) صاحبخانه خانه سبز، قهوه می نوشد
.
۶) شخصی که سیگار Pall Mall می کشد پرنده پرورش می دهد
.
۷) صاحب خانه زرد، سیگار Dunhill می کشد.

۸) مردی که در خانه وسطی زندگی میکند، شیر می نوشد.
۹) مرد نروژی، در اولین خانه زندگی می کند
.
۱۰) مردی که سیگار Blends می کشد در کنار مردی که گربه نگه می دارد زندگی می کند
.
۱۱) مردی که اسب نگهداری می کند، کنار مردی که سیگار Dunhill می کشد زندگی می کند
.
۱۲) مردی که سیگار Blue Master می کشد، آبجو می نوشد
.
۱۳) مرد آلمانی سیگار Prince می کشد.

۱۴) مرد نروژی کنار خانه آبی زندگی می کند.
۱۵) مردی که سیگار Blends می کشد همسایه ای دارد که آب می نوشد

....... 

.......

............

...............

..............

........

...........

.............

..............

..........

.....................

......... برو برو یالا

................

................

................................

..............

.........................

.....................

.......................

..............

...........

..........

.....

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

خب از کجا بگم؟بذار برم عقب رفت دوران دبستان نه بیا جلو آهان اومدش همین امروز خب می خوام براتون خاطره ی امروز رو بگم :(دقت کن)

بله می گفتم امروز ساعت 6:10 صبح ساعت زنگ زدشکلک های نر گس و روح الله(البته این شکلکی که می بینید شرح حال اینجانب نبود من در خواب ناز فرو رفته بودم)به این صورت خب بحث رو عوض نمی کنم بله خلاصه من با سختی از جام پاشدم و رفتم صبحانه خوردم و سرویس اومد دنبالم و ....(تا آخرش رو می دونید شکلک های نرگس و روح الله

مشاور درسی گاج اومد و برامون از روش های تست زنی گفت
ما هم اصلا گوش ندادیم شکلک های نرگس و روح الله
حال کن چه دندونایی برق می زنن)من و جلوییم هم باهم قرار گذاشتیم وقتی از پیشمون رد می شه براش جف پا بگیریم ولی یادمون رفت،بعدش هم که حوصلم سررفته بود یه کاغذ بی خودی برداشتم گلوله های ریز درست کردم و پرت کردم
   
البته به سمت اون) که همه فهمیدن کاغذ پرت می شه الا اون
 
 
 
 
 

سلام . . . دلم خیلی گرفته . . . تنگه . . . خب دله دیگه . . . یا می گیره . . . یا تنگ می شه . . . یا . . . ! یا می شکنه . . . ! هااااااااااااااااااااااااااااااه ! ! ! باید به قولم عمل کنم . . . چون قول دادم . . . چون منم و قولم !!! حس می کنم فراموش شدم . . . حتی خدا هم . . . ! . . . بعضی وقتا توی قسمتی از زندگیت گیر می کنی که مجبوری یه کارایی که دوست نداري انجام بدي بيخيال اين يه نامه به خداست 

الو! سلام


-: سلام علیکم! بفرمایید.


ببخشید با خدا کار داشتم، می خواستم با خودشون صحبت کنم.


-: خودم هستم، باز چی شده بنده من؟


-: اِ� چه حافظه ای ماشا الله. چه زود منو شناختید.


-: من هیچ کس را فراموش نمیکنم. هیچکس.


-: ببخشید خدا جونم! کارم یه خورده طول می کشه وقت دارین؟


- بگو! همه حرفات رو می شنوم.


-: خدا جونم؟!


-: بگو جانم!


-: یه خواهش دارم.


-: بگو عزیزم.


-: ببین خدا! می دونی! می خوام بدونم وقتی باهات حرف می زنم و درد دل می کنم


صدامو می شنوی یا نه.


اصلاً می خوام هر وقت دعا می کنم، دعامو بشنوی. به حرفم گوش بدی.


می دونی! همین که بدونم یکی حرفم رو می شنوی برام کافیه.


-: من که بارها گفتم ادعونی استجب لکم.


تو هر دفعه منو صدا کنی جوابت رو میدم.


هر موقع منو صدا کنی میام و پای درد دلت می شینم و باهات حرف می زنم. اما وقتی اینقدر این گوش تو هر صدایی و هر سخنی رو شنیده و سنگین شده که صدای منو نمی شنوه، تقصیر من نیست.


-: واقعاً حرفام رو می شنوی؟!


-: واقعاً حرفات رو می شنوم.


-: ببین خدا! تو از همه چیز با خبری. همه چیز رو می دونی، مگه نه؟


-: بله!


-: از حاجتم، از نامه نا نوشتم، از حرف نگفتم، از وضع دنیام، از آخرتم، از ظاهرم، از


چیزی که تو دل دارم، � از همش خبر داری؟


-: آره همش رو می دونم


-: هق هق گریه هام رو می بینی؟


وقتی از بیچارگی و درموندگیم پیشت شکایت می کنم، حرفام رو می شنوی؟


وقتی از همه جا درمونده می شم و طرف تو میام، می فهمی که میام؟


صدای در زدنام رو می شنوی؟


-: بله بنده ام. می بینم. می شنوم. می فهمم. مگه نشنیدی ان الله بصیر بالعباد. مگه


نشنیدی ان الله سمیع الدعاء


-: می دونم. اما من


-: هر جا که بری بازم بنده منی. اما از بس که باور نمی کنی که همشو می بینم و می شنوم اینقدر دل منو می شکونی.


-: الهی بمیرم!


-: بارها شده گفتم نرو. نفهمیدی! رفتی! هی دنبالت اومدم! به ملائک گفتم مبادا چیزی


بنویسینا صبر کنید تا لحظه آخر. بر می گرده ؛ "نيلوفر" اون عمل رو انجام نمی ده. "نيلوفر" اون حرف رو نمی زنه. "نيلوفر" اون


هر چی ملائک گفتن بار الها ! این بنده سابقه داره. دفعه اولش نیست. اما گفتم: نه شاید


این دفعه عوض شده باشه. صبر کنید. چیزی ننویسید.


و اونا هم با من منتظر نشستن تا ببینن تو عوض شدی.


هی صدات زدم. گفتم: "نيلوفر" نرو. اما تو رفتی. گفتم: "نيلوفر" نزن. اما تو زدی. گفتم: "نيلوفر"


نکن. اما تو کردی. اخر سر منو پیش ملائک سر افکنده کردی. ملائک گفتن: بار الها! بازم "نيلوفر" عوض نشد.


-: شرمنده ام.


-: هر دفعه همین حرف رو می زنی. هر دفعه هم می بخشمت. هر دفعه هم به روم سیلی می زنی.


-: شرمندتم . با وجود همه محبتی که بهم داری سرم زیره. با اینکه خیلی بدم اما تو خیلی خوبی.


به جون خودم می دونم که اگه یکی از این نعمتهایی رو که بهم دادی بخاطر این همه کفر


و ناشکریایی که می کنم ازم بگیری، کسی نمی تونه اون رو دوباره بهم بده.


به جون خودم می دونم اگر عزتی رو که تو چشم مردم بهم دادی و خوب می دونم که


لایق این عزت نیستم، اگه ثانیه ای از من بگیری تو همون یک ثانیه کسی دیگه حاضر


نیست بهم نگاه کنه. چه برسه به اینکه من رو به عنوان دوست، همراز و حتی فرزند


قبول کنه.


اگه بگیری کی می تونه اون عزت رو به من بر گردونه؟! می دونم که جز خودت هیچ کس.


خدا جونم! از روز برام روشن تره که جز تو پناهی ندارم. هر جا برم، به هر راهی برم،


به هر جا و مقامی برسم. باز اخر راه که رسیدم و دستم رو خالی دیدم تو رو صدا می کنم.


خیلی می ترسم یه روزی پیمونه گناه من سر بره و خشمت بگیره.


خیلی می ترسم که بگی به این بنده هر چی فرصت دادم آدم نشده.


خیلی می ترسم از لحظه ای که بخوای از من رو برگردونی.


خدا جونم! می دونم اینقدر نافرمانی و سرکشی کردم که لیاقت مهر تو رو ندارم.


اما


اما بخشش صفتیه که فقط در خور شأن و مقام توست.


-: دلمو می شکنی. غم رو دلم میاری. غصه دارم می کنی. بعد می گی غلط کردم؟!


می دونی! هر بار که میای دلم نمیاد دست رد تو سینت بزارم؟!


چشمای اشک بارونت رو که می بینم از خودم خجالت می کشم که در رو بروت باز نکنم.


هر دفعه با روی گشاده در رو باز می کنم و به استقبالت میام به امید اینکه ایندفعه، دفعه دیگه رو درست می شی


اما تو میای نمک می خوری و نمک دون می شکنی



-: می دونم که با مدبر قرار دادن نفسم به خودم ستم کردم. اما خدایا! وای بر من اگر تو من رو نبخشی. خدایا! تو زندگیم این همه به من نیکی کردی من چطور می تونم باور کنم


که + لحظه مرگ ، منو تنها بزرای و خوبی خودت رو از من دریغ کنی!!! +


::: ما انسانها باید از خدا و قیامت بترسیم چون لحظه ای است که دیگه یار و یاوری مثل خدا نداریم . دقت کنید ، فکر کنید ، تمام بدنتون میلرزه وقتی فقط فکر می کنید که خدا باهاتون نیست بعد از مرگ


امیدوارم تو این دنیا بتونید از پس شیطان بر آیید تا جلو خدا رو سفید باشید البته با کمک خودش

 

 
 
 
عاشق اینام:
تنوع
گیر آوردن افراد
سوتی گرفتن
جیگیل بیگیل(بدلیجات)
حرص دادن بعضی افراد خاص
رقص و بزن و بکوب
شوخی و خنده
دوستام(چه نتی چه بیرون نتی)
بچه های فامیل
گیتار
آبی و صورتی و مشکی
Music
گل نرگس و یاس
کاکائو
غروب دریا
لواشک
پاستیل
چیپس(فلفلی)
غرور(ولی زیاد نه)
adidas
لاک

دیگه چیزی یادم نمیاد اگه بیاد مینوسیم
 
 

 دلایلی که خانمها باید به((زن))بودنشان افتخارکنند:

ɪ)باید افتخارکنن،الزامیست،تا کور بشه چشم حسود.یعنی همینی که هست.

ɪɪ)صفاتی درخانمها وجود داردکه  شخصیت وشأن آنها را بیش ازپیش ارتقاء می دهد که این صفات درهرکسی نیست وآن هم((حیا وشرم))است که واقعاً این صفات باعث میشود که خیلی ها در حیرت وحسرت این مقام بمانند.

ɪɪɪ)واما سومین دلیل که جامع ترین دلیل میتونه باشه که مهرخاموشی بردهن معترضین ومدعین است اینه که:خانمها افتخار کنند که روزی به مقام والای ((مادر))بودن خواهند رسید که باعث فخرو مباهات یک((زن))است.چراکه بنا به دلایلی که عرض خواهم کرد،مقام والای مادر بودن چقدر ارزش دارد:

1)خداوند مهربان با آن همه عظمتش قطره ای از مهربانی اش راخواست به بندگانش  نشان دهد و این مهربانی را ازطریق((مهرمادر به فرزند))نشان داد. یعنی اگرما بخواهیم مهربانی خدا را درک کنیم ،شخصیت مادر یک وسیله برای درک واژه((مهربانی)) است.((مهرمادری))،این عبارت،ببینید با دنیا چه کرد،که به مادر چنین مقامی داده.

2) مقام((مادر)) بودن به قدری والاست که پیامبراکرم(ص)می فرمایند: بهشت با آن همه عظمتش که وصف آن غیر قابل درک برای انسانهاست وطوری خلق شده که هیج فکری نخواهد توانست آن رابفهمد،این بهشت باعظمتش ((زیرپای مادر)) است.

3)عرب های جاهلی دخترهایشان را زنده به گور می کردندکه با آمدن اسلام وبعثت پیامبراین کار عرب های جاهلی درقرآن کریم ازجانب خداوند به شدت منفوراعلام شد واز آن به بعدنه تنها هیچ پدری دخترش رازنده به گور نمی کردبلکه الآن شاهد هستیم که مهر پدربه دخترش انتها ندارد. پس میتوان فهمیدکه مقام ((زن))بودن چقدربالابوده که ازحس نفرت پدران نسبت به دخترانشان تبدیل شده به محبت بی پایان.

4)عزیزان،حدیث قدسی یعنی حدیثی که مستقیم ازجانب خداوند به پیامبر نقل شده است.حدیث قدسی ((لولاک لما خلقت الافلاک)) را شنیده اید که خداوند به

پیامبر(ص) فرمودند:اگرتونبودی ،آسمانها و زمین را خلق نمی کردم واگر علی (ع) نبود،تو را نمی آفریدم و اگر فاطمه(س) نبود،شما را نمی آفریدم. پس طبق این حدیث قدسی به مقام والای این((زن نمونه))پی می بریم که چگونه یک ((زن))آن هم شخصیت بی نظیرحضرت زهرا (س) تنها بهانه خلقت است.

5)من یک حدیث خواندم که به شخصه خیلی حیرت زده شدم و آن این حدیث بود که امام  زمان (عج)میفرمایند :ما امامان حجت خداوند بر مردم هستیم و مادرمان فاطمه زهرا(س)،حجت خدا بر ما است.این حدیث مقام والای این شخصیت را میرساند که از چهارده معصوم،این زن که تنها ((زن معصوم)) است چگونه مقامی دارد که بر 13معصوم دیگر حجت است

 حمایت از خانمها همچنان ادامه دارد....

 
كلاسهاي آمادگي آقايان جهت رسيدن به سطح هوشياري خانم هاا
 
هدفهاي آموزشي: کلاسهاي آمادگي دايم براي مردان تا عضوي از بدنشان به نام مغز را فعال کنند، عضوي که آنان منکر وجود آن هستند
برنامه: 4 واحد اجباري

واحد 1 : کلاسهاي اجباري
1. بياموزيم چگونه بدون مادرمان زندگي کنيم.(2000 ساعت)
2. زن من مادر من نيست.( 350 ساعت)
3. تمام درآمدم را به زنم مي دهم.(550 ساعت)
4. مي فهمم که فوتبال ورزش نيست و رونالدو يک ابله است.(500 ساعت)
5. زن من پرستار من نيست.
6. زن من کلفَت من نيست.

واحد 2 : زندگي مشترک
1. بچه دار شدن بدون احساس حسادت.(50 ساعت)
2. من ديگر به دوره هاي دوستانه ي زنم دوره ي احمقها نمي گويم.( 500 ساعت)
3. ترک اعتياد به بازي کردن با کنترل از راه دور تلويزيون.( 550 ساعت)
4. من ديگر سر پا ادرار نمي کنم. من پيشرفت کردم و تکبر را کنار گذاشتم....( تمرين عملي همراه با نوار وي ديو 100 ساعت)
5. من ديگر دوش استخر را با دوش حمام اشتباه نمي گيرم.
6. چگونگي انتقال لباسهاي کثيف به سبدشان بدون پخش و پلا کردن آنها.
( 500 ساعت)
7. چگونگي بهبود يافتن از سرماخوردگي بدون از دست دادن اميد به زندگي.
( 200 ساعت)
8. چگونگي به تنهايي لباس پوشيدن،به تنهايي لباس انتخاب کردن و دانستن محل کمد لباسها.

واحد 3 : تفريح و سرگرمي
1. اتو کشي در دو مرحله:
الف) يک پيراهن در کمتر از 2 ساعت
ب ) تکرار با ديگر لباسها ( تمرين عملي)
2. تميز کردن خانه... فعاليتي مطلوب و دلپذير.
3. فراموش نکردن بيرون بردن زباله ها.
4. به خاطر سپردن معناي جاروبرقي: وسيله اي براي تميز کردن خانه که گرد و خاک و آشغالها را جمع مي کند.( براي استفاده ي بهتر به بخش 1 واحد 4 توجه کنيد.)
5. چگونگي استفاده از دستمال گردگيري.
6. جمع کردن خرابکار يها بعد از انجام تعميرات در خانه.
7. بياموزيم معادل زنانه ي + نشستن جلوي تلويزيون ; ، + ايستادن کنار اجاق گاز; نيست.

واحد 4 : کلاس آشپزي
سطح 1 (مقدماتي): وسايل خانه:
ON : روشن کردن دستگاه
OFF: خاموش کردن دستگاه

سطح 2 ( پيشرفته): درست کردن اولين سوپ آماده بدون سوزاندن آن.
( تمرين عملي: قبل از اضافه کردن مواد، آب را بجوشانيد.)

سطح 3 ( تخصصي): درست کردن چاي بدون فراموش کردن آب و چاي، و دم کردن آن داخل قوري و نه کتري.

سطح 4 ( عالي): تعارف کردن چاي بدون اين که نصف آن در نلبکي بريزد
 
 

ميخواي لج پسرارو در بياري اين مطلب و بخون

۱-تو خیابون خیلی با احترام از یه پسر آدرس بپرسید بعد از جواب دادن جلوی چشماش از یکی دیگه بپرسید

2. پشت چراغ قرمز راننده جلویی اگه پسر بود قبل از سبزشدن چراغ دستتون رو بذارید رو بوق

3.توی اتوبان جلوی ماشین یه اقا پسر با سرعت 50 کیلومتر حرکت کنید

4.توی جمع پسرای فامیل وقتی همشون دارن یه سریال می ببینن هی کانال تلویزیون رو عوض کنید 

5.توی یه رستوران که چند تا پسر هم نشستن سوپ روی با صدای بلند هورت بکشید و نوش جان کنید

6.توی یه بوتیک که فروشندش پسره وادارش کنید شونصد رنگ لباس رو براتون باز کنه و در آخر بگید خوشتون نیومد و برید

7.توی جشن تولد یکی از پسرا فامیل تا اومد شمع ها فوت کنه همه رو خاموش کنید

8.اگه یه پسر یه جا یه جک تعریف کرد بلافاصه بگید چقدر قدیمی بود 9.اشتباهات لغوی پسرا رو موقع صحبت کردن تکرار کنید و بخندید

10.تو یه جمع دانشجویی و رسمی هنگام عکس گرفتن واسه پسرا شاخ بذاریید

11. عید نوروز تمام پسته ها و فندق های سر بسته را بذاریید توی ظرف پسر مورد نظرتون

12.روزهای بارونی تا یه پسر دیدید و یه چاله پر آب و شما با ماشین بودید یه لحظه درنگ نکن
 

13.اگه کلاس موسیقی می روید قبل از اجرای اقا پسر مورد نظر پیچ های کوک گیتارش رو به چند جهت بچرخونید

14.تو دانشگاه از پسر مورد نظر یه جزو 1000 صفحه ای بگیرید و بعد از اینکه تمام صفحاتش رو جا به جا کردید بهش بر گردونید
5.چاق بودن و بی ریخت بودنه پسر مورد نظر رو دم به ساعت به اطلاعش برسونید

16.به پسری که دماغش رو تازه  عمل کرده بگید دکترش بد بوده و دماغش کوفته شده

17. شیشه نوشابه پسر مورد نظر رو حسابی تکون بدید و بذارید خودش سرش رو باز کنه

18. زمستون وقتی همه جا یخ زده با دیدن زمین خوردن یه پسر با صدای بلند بزنید زیر خنده

19. از یه پسر ساعت بپرسید بعد از جواب دادن به ساعتتون نگاه کنید و بگین ساعتش عقبه
20. توی ساندویچی موقعی که چند تا پسر نشستن طوری که اونا هم بشنوند از حال بهم خوردن و گلاب به روتون استفراغی که چند روز پیش داشتید تعریف کنید

21. توی یه جمع که چند تا پسر نشستن در گوشی صحبت کنید و بلند بلند بخندید

22. تو خیابون به یه قسمت از لباس یا صورت یه  پسر خیره بشید وبزنید زیر خنده ((نمی دونید پسره چه حالی میشه )
وای چقدر حرس میخورن
 
 
 
 
 
 

پسر وقتی به خودش اومد دید که روی تخت بیمارستان زیر سرم خوابیده . چیزی یادش نبود میخواست از روی تخت بلند بشه که یه دست گرم از بلند شدنش جلو گیری کرد . برگشت و نگاه کرد دست پدرش بود تا حالا پدر رو اینطوری ندیده بود پدر طبق معمول تسبیح چوبی قشنگش توی دستش بود و شبنم اشکش ریش سفیدشو خیس کرده بود . خواست حرف بزنه که پدر بهش اشاره کرد آروم سرجاش بخوابه آخه دکتر گفته بود اصلا نباید تحت هیچ فشاری قرار بگیره پسر طبق معمول حرف پدر رو گوش کرد و آروم دراز کشید و خوابش برد .

وقتی چشماشو باز کرد دید مادر و پدر هر دو بالای سرشن مادر طبق معمول اشک توی چشماش جمع شده بود ولی پدر اینبار تونسته بود خودشو کنترل کنه . مادر بهش گفت : تو اصلا فکرشو نکن هر اتفاقی افتاده خواست خدا بوده . مادر اینو گفتو نم نم اشکش تبدیل به سیل شد برای همین پدر از اتاق بیرون بردش تا کمی آرومش کنه . توی ذهن پسر این جمله ی مادر تکرار میشد که : تو اصلا فکرشو نکن هر اتفاقی افتاده خواست خدا بوده ولی هرچی فکر میکرد معنی حرف مادر رو نمیفهمید . آقای دکتر اومد بالای سرش یه کم خوش و بش کرد و بعد رفت سراغ معاینه بعد رو به پسر کرد و گفت : پسر قوی ای هستی حالت خوب شده فردا میتونی بری خونتون . پسر یه لبخند کمرنگ زد و با دکتر خدا حافظی کرد . مادر و پدر دوباره اومدن توی اتاق . پسر به محض دیدنشون گفت : پس شادی کجاست ؟ با گفتن این حرف مادر دوباره زد زیر گریه ولی این بار خودش رفت بیرون . پدر گفت : وقتی تو خواب بودی اومد . پسر باورش نشد چون وجودشو از روی بوی تنش تشخیص میداد . به پدش گفت : پدر میدونم شادی نیومده من تویه سخت ترین شرایط با اون بودم حالا .... تا اومد بقیه ی حرفشو بزنه پدر برگشت . وقتی اینطوری میکرد یعنی نمیخواست ادامه ی حرفو بشنوه پسر هم ساکت شد . فردا پدراومد دنبالش . پدر کمکه پسرش کرد تا لباساشو بپوشه تا برن خونه . وقتی رسید خونه خواهر و برادرش اومدن به استقبالش بغلش کردن و شروع کردن به بوسیدنش . از بوی اسفند بدش میومد برای همین خواهرش اسفند براش دود نکرده بود ولی در عوض مادر تا رسیدن خونه یک عالمه اسفند دود کرد پسر از دود خوشش نمیومد ولی گاهی البته فقط گاهی هر چند وقت یه بار پیپ میکشید . پسر از خواهر و برادرش پرسید از شادی خبری ندارید که یدفه دید رنگه هر دوشون پرید و زود از اتاق پسر رفتن بیرون . اخلاقش طوری بود که خیلی زود عصبانی میشد ولی خیلی زودتر به حالت عادی برمیگشت . داد زد . تلفنو بیارید توی اتاقم میخوام ببینم پس این شادیه بی معرفت کجاست . مادر اومد توی اتاقش . یه کم حاشیه رفت ولی حرف اصلی رو نزد بعدش بلند شد و رفت . پسر دوباره توی رخت خوابش دراز کشید . که یدفه رفت توی رویاهاش :


 

روزی یک مرد روحانی به خدا گفت :

خدایا ! دوست دارم بدونم به بهشت و جهنم چه شکلی هستن؟

خداوند آن مرد روحانی رو به سمت دو در هدایت کرد و یکی از درها رو باز کرد ، مرد نگاهی به داخل انداخت

وسط اتاق یه میز گرد بزرگ بود که روی اون یک ظرف خورشت بود ، بوی خیلی خوبی داشت به حدی که دهنش آب افتاد!

افرادی که دور میز نشسته بودن خیلی لاغر و مردنی و مریض حال بودن مثل قحطی زده ها

اونا تو دستاشون قاشق هایی با دسته ی بسیار بلند داشتن که دسته ها به بالای بازوهاشون وصل شده بود و هرکدوم از اونا به راحتی میتونستن دست خودشون رو داخل ظرف خورشت ببرن تا قاشق خودشونو  پر کنن اما از انجایی که دسته ها به بازوهاشون وصل بود نمی تونستن دستشون رو برگرونن و غذا رو بخورنن

مرد روحانی  از دیدن این صحنه و عذاب آنها غمگین شد

خداوند گفت : تو جهنم رو دیدی!

اونا رفتن به سمت یه اتاق دیگه و خدا درو باز کرد

اونجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود یه میز گرد با یه ظرف خوروشت روی اون ،که بازم دهن روحانی رو اب انداخت!

افراد دور میز ، مثل جای قبلی و با همون قاشق ها ی دسته بلند رو داشتن ولی همه ی افراد چاق و  قوی و سرحال بودن و میگفتن و میخندیدن

مرد روحانی گفت : نمی فهمم!!!

خداوند جواب داد :

ساده هست فقط احتیج به یه مهارت داره

میبینی ؟ اینا یاد گرفتن که  به همدیگه غذا بدن ، در حالی که

آدمهای طمع کار فقط به خودشون فکر میکنن...

 

همیشه تا ناراحتی بهت میگن چته؟اگه گریه کنی میگن این بچه بازی هارو کنار بزار دیگه بزرگ شدی وگریه معنی نداره، وقتی دلت پره و دنیا رو سرت خراب میشه بهت میگن دنیا قشنگه، زندگی زیباست، میگن قشنگ بهش نگاه کن ولی نیستن تو دل من که ببینن زندگی هرجور که بهش نگاه کنی زشته ونامرد.

زندگی همه رو بازی میده، دنیا کثیفه،همه داغونن ولی الکی میخندن، هیچکسی به هیچکس دیگه اعتماد نداره ، همه دارن خیانت میکنن بهم نارو میزنن،کجای این زندگی قشنگه ،کجای این دنیا خوبه؟

بهم میگن شاد بنویس، شادی و شاد بودن تو این دنیا معنا نداره.یکی نیس بگه ما توی این دنیا چکار میکنیم؟

یکی هرروز پول رو پولش میاد و هر روز به سفر کردنه و یکی از نداری سرگرسنه رو زمین میزاره و از اونی که هست بدبخت تر میشه...

اگه پیر شدی همه از اینکه بخوان ازت نگه داری کنن فرار میکنن.اگه توی جا افتادی که هم ی محبت هایی که کردی  رو یادشون میره و باید خوارو خفیف بشی. آخه اینم شد زندگی؟

همه ی زندگی همین شده که نفس بکش،الکی بخند،خیانت کن،تهمت بزن،کار کن و بعدشم بمیر.تا هستی کسی یادت نمیکنه،اگه مُردی عزیز میشی،تا زنده ای بهت احترام نمیزارن وقتی مُردی به سنگ قبرت احترام میزارن و اگه تا زنده ای زیر پا لهت کنن اشکال نداره ولی وقتی مُردی از اینکه روی قبرت پا میزارن ناراحت میشن وایراد میگیرن.واسه خودت گریه نمیکنن ولی سرقبرت گریه میکنن...

 

يکي بود يکي نبود
يه پسر بود که زندگي ساده و معمولي داشت
اصلا نميدونست عشق چيه عاشق به کي ميگن
تا حالا هم هيچکس رو بيشتر از خودش دوست نداشته بود
و هرکي رو هم که ميديد داره به خاطر عشقش گريه ميکنه بهش ميخنديد
هرکي که ميومد بهش ميگفت من يکي رو دوست دارم بهش ميگفت دوست داشتن و عاشقي
مال تو کتاب ها و فيلم هاست....
روز ها گذشت و گذشت تا اينکه يه شب سرد زمستوني

توي يه خيابون خلوت و تاريک
داشت واسه خودش راه ميرفت که
يه دختري اومد و از کنارش رد شد
پسر قصه ما وقتي که دختره رو ديد دلش ريخت و حالش يه جوري شد
انگار که اين دختره رو يه عمر ميشناخته
حالش خراب شد
اومد بره دنبال دختره ولي نتونست
مونده بود سر دو راهي
تا اينکه دختره ازش دور شد و رفت
اون هم همينجوري واسه خودش با اون حال خراب راه افتاد تو خيابون
اينقدر رفت و رفت و رفت
تا اينکه به خودش اومد و ديد که رو زمين پر از برفه
رفتش تو خونه و اون شب خوابش نبرد
همش به دختره فکر ميکرد
بعضي موقع ها هم يه نم اشکي تو چشاش جمع مي شد
چند روز از اون ماجرا گذشت و پسره همون جوري بود
تا اينکه باز دوباره دختره رو ديد
دوباره دلش يه دفعه ريخت
ولي اين دفعه رفت دنبال دختره و شروع کرد باهاش راه رفتن و حرف زدن
توي يه شب سرد همين جور راه ميرفتن و پسره فقط حرف ميزد
دختره هيچي نميگفت
تا اينکه رسيدن به يه جايي که دختره بايد از پسره جدا ميشد
بالاخره دختره حرف زد و خداحافظي کرد
پسره براي اولين توي عمرش به دختره گفت دوست دارم
دختره هم يه خنده کوچيک کرد و رفت
پسره نفهميد که معني اون خنده چي بود
ولي پيش خودش فکر کرد که حتما دختره خوشش اومد
اون شب ديگه حال پسره خراب نبود
چند روز گذشت
تا اينکه دختره به پسر جواب داد
و تقاضاي دوستي پسره رو قبول کرد
پسره اون شب از خوشحاليش نميدونست چيکار کنه
از فردا اون روز بيرون رفتن پسره و دختره با هم شروع شد
اولش هر جفتشون خيلي خوشحال بودن که با هم ميرن بيرون
وقتي که ميرفتن بيرون فکر هيچ چيز جز خودشون رو نمي کردن
توي اون يه ساعتي که با هم بيرون بودن اندازه يه عمر بهشون خوش ميگذشت
پسره هرکاري ميکرد که دختره يه لبخند بزنه
همينجوري چند وقت با هم بودن
پسره اصلا نمي فهميد که روز هاش چه جوري ميگذره
اگه يه روز پسره دختره رو نميديد اون روزش شب نميشد
اگه يه روز صداش رو نميشنيد اون روز دلش ميگرفت و گريه ميکرد
يه چند وقتي گذشت
با هم ديگه خيلي خوب و راحت شده بودن
تا اين که روز هاي بد رسيد
روزگار نتونست خوشي پسره رو ببينه
به خاطر همين دختره رو يه کم عوض کرد
دختره ديگه مثل قبل نبود
ديگه مثل قبل تا پسره بهش ميگفت بريم بيرون نميومد
و کلي بهونه مياورد
ديگه هر سري پسره زنگ ميزد به دختره
دختره ديگه مثل قبل باهاش خوب و مهربون حرف نميزد
و همش دوست داشت که تلفن رو قطع کنه
از اونجا شد که پسره فهميد عشق چيه
و از اون روز به بعد کم کم گريه اومد به سراغش
دختره يه روز خوب بود يه روز بد بود با پسره
ديگه اون دختر اولي قصه نبود
پسره نميدونست که برا چي دختره عوض شده
يه چند وقتي همينجوري گذشت تا اينکه پسره
يه سري زنگ زد به دختره
ولي دختره ديگه تلفن رو جواب نداد
هرچقدر زنگ زد دختره جواب نميداد
همينجوري چند روز پسره همش زنگ ميزد ولي دختره جواب نميداد
يه سري هم که زنگ زد پسره گوشي رو دختره داد به يه مرده تا جواب بده
پسره وقتي اينکار رو ديد ديگه نتونست طاغت بياره
همونجا وسط خيابون زد زير گريه
طوري که نگاه همه به طرفش جلب شد
همونجور با چشم گريون اومد خونه
و رفت توي اتاقش و در رو بست
يه روز تموم تو اتاقش بود و گريه ميکرد و در رو روي هيچکس باز نميکرد
تا اينکه بالاخره اومد بيرون از اتاق
اومد بيرون و يه چند وقتي به دختره ديگه زنگ نزد
تا اينکه بعد از چند روز
توي يه شب سرد
دختره زنگ زد و به پسره گفت که ميخوام ببينمت
و قرار فردا رو گذاشتن
پسره اينقدر خوشحال شده بود
فکر ميکرد که باز دوباره مثل قبله
فکر ميکرد باز وقتي ميره تو پارک توي محل قرار هميشگيشون
دختره مياد و با هم ديگه کلي ميخندن
و بهشون خوش ميگذره
ولي فردا شد
پسره رفت توي همون پارک و توي همون صندلي که قبلا ميشستن نشست
تا دختره اومد
پسره کلي حرف خوب زد
ولي دختره بهش گفت بس کن
ميخوام يه چيزي بهت بگم
و دختره شروع کرد به حرف زدن
دختره گفت من دو سال پيش
يه پسره رو ميخواستم که اونم خيلي منو ميخواست
يک سال تموم شب و روزمون با هم بود
و خيلي هم دوستش دارم
ولي مادرم با ازدواج ما موافق نيست
مادرم تو رو دوست داره
از تو خوشش اومده
ولي من اصلا تو رو دوست ندارم
اين چند وقت هم به خاطر خودت با تو بودم
به خاطر اينکه نميخواستم دلت رو بشکنم
پسره همينطور مثل ابر بهار داشت اشک ميريخت
و دختره هم به حرف هاش ادامه ميداد
دختره گفت تو رو خدا تو برو پي زندگي خودت
من برات دعا ميکنم که خوش بخت بشي
تو رو خدا من رو ول کن
من کسي ديگه رو دوست دارم
اين جمله دختره همينجوري تو گوش پسره ميچرخيد
و براش تکرار ميشد
و پسره هم فقط گريه ميکرد و هيچي نميگفت
دختره گفت من ميخوام به مامانم بگم که
تو رفتي خارج از کشور
تا ديگه تو رو فراموش کنه
تو هم ديگه نه به من و نه به خونمون زنگ نزن
فقط دعا کن واسه من تا به عشقم برسم
باز پسره هيچي نگفت و گريه کرد
دختره هم گفت من بايد برم
و دوباره تکرار کرد تو رو خدا منو ديگه فراموش کن
و رفت
پسره همين طور داشت گريه ميکرد
و دختره هم دور ميشد
تا اينکه پسره رفت و براي اولين بار تو زندگيش سيگار کشيد
فکر ميکرد که ارومش ميکنه
همينطور سيگار ميکشيد دو ساعت تمام
و گريه ميکرد
زير بارون
تا اينکه شب شد و هوا سرد شد و پسره هم بلند شد و رفت
رفت و توي خونه همش داشت گريه ميکرد
دو روز تموم همينجوري گريه ميکرد
زندگيش توي قطره هاي اشکش خلاصه شده بود
تازه ميفهميد که خودش يه روزي به يکي که داشت براي عشقش گريه ميکرد
خنديده بود
و به خاطر همون خنده بود که الان خودش داشت گريه ميکرد
پسره با خودش فکر کرد که به هيچ وجه نميتونه دختره رو فراموش کنه
کلي با خودش فکر کرد
تا اينکه يه شب دلش رو زد به دريا
و رفت سمت خونه دختره
ميخواست همه چي رو به مادر دختره بگه
اگه قبول نميکرد ميخواست به پاي دختره بيافته
ميخواست هرکاري بکنه تا عشقش رو ازش نگيرن
وقتي رسيد جلوي خونه دختره
سه دفعه رفت زنگ بزنه ولي نتونست
تا اينکه دل رو زد به دريا و زنگ زد
زنگ زد و برارد دختره اومد پايين
و گفت شما
پسره هم گفت با مادرتون کار دارم
مادر دختره و خود دختره هم اومدن پايين
مادر دختره خوشحال شد و پسره رو دعوت کرد به داخل
ولي دختره خوشحال نشد
وقتي پسره شروع کرد به حرف زدن با مادره
داداش دختره عصباني شد و پسره رو زد
ولي پسره هيچ دفاعي از خودش نکرد
تا اينکه مادر دختره پسره رو بلند کرد و خون تو صورتش رو پاک کرد
و پسره رو برد اون طرف و با گريه بهش گفت
به خاطر من برو اگه اينجا باشي ميکشنت
پسره هم با گريه گفت من دوستش دارم
نميتونم ازش جدا باشم
باز دوباره برادر دختره اومد و شروع کرد پسره رو زدن
پسره باز دوباره از خودش دفاع نکرد
صورت پسره پر از خون شده بود
و همينطور گريه ميکرد
تا اينکه مادر دختره زورکي پسره رو راهي کرد سمت خونشون
پسره با صورت خوني و چشم هاي گريون توي خيابون راه افتاد
و فقط گريه ميکرد
اون شب رو پسره توي پارک و با چشم هاي گريون گذروند
مادره پسره اون شب

به همه بیمارستان های اون شهر سر زده بود
به خاطر اینکه پسرش نرفته بود خونه
ولی فرداش پسرش رو زیر بارون با لباس خیس و صورت خونی بی هوش توی پارک پیدا کرد
پسره دیگه از دختره خبری پیدا نکرد
هنوز هم وقتی یاد اون موقع میافته چشم هاش پر از اشک میشه
و گریه میکنه
هنوز پسره فکر میکنه که دختره یه روزی میاد پیشش
و تا همیشه برای اون میشه
هنوز هم پسره دختره رو بیشتر از خودش دوست داره
الان دیگه پسره وقتی یکی رو میبینه که داره برای عشق گریه میکنه دیگه بهش نمیخنده
بلکه خودش هم میشینه و باهاش گریه میکنه
پسره دیگه از اون موقع به بعد عاشق هیچکس نشده خسته و دل مرده....
این بود تموم قصه زندگی این پسر
این قصه واقعیت داشت
 

داستان زندگي دوستم

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت. دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد. در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد. روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد. دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود. دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد. زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست� و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد. ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید. زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟ پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد. چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت. مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟ پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.
 
HI

یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن

یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی

در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ

یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی را

از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

سرشار می کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد

یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

*ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــــــــــــــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــ*

*ــــــ*

*

داستان "عشق و دیوانگی" - www.Bia2tafrihi.com

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست� و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟

برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی �دادن گل و هدیه� و �حرف های دلنشین� را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند �با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی� را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،

داستان کوتاهی تعریف کرد:


یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که �عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.��

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

 
04300000043000000430000004300000043000000430000004300000043000000430000004300000
 
دوستوووووووووووووووووووووون دااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارم
 
 
 
 
این روزا اصلاً حسـ ِ دَرس خوندَن نیستــ     
 مثلا كنكوري ام
ميام تو اتاقم درس بخونم يا به درو ديوار نگاه ميكنم يا جل كامپيوترم وقتي از اتاقم ميام بيرون مامان بابا چه چه و به به
 
ميگن كه دخترمون درس ميخونه
 
 
 
خوب فعلا من بلم هخه كلاس دارم ميام بعد يه اپ ميكنم 
وای از وقتی که اینترنتم قطع بود انگار غم عالم رو سرم خراب شدهـــــ.خوب نظر یادتون نــــــــره.
هیـــس!!!یه صداهایی داره مییاد...کیه کیه!!مستشار تویی؟؟؟ هل هل خوب میفرمودیم...دیگه دیرشد باید بلم کالی بالی ندالی؟؟ 
اگر هم داری مهم نیست!!!Albert Einsteinباي باي
 
  سلام اميدوارم كه خوب خوب باشين
تصميم گرفتم اهنگ وبلاگو عوض كنم از غم در بيارمش ديروز با دوستام بوديم بيرون خيلي خوش گذشت رفتيم بولينگ خلاصه دريا با خيلي جاها جاتون خالي
 
تفلد تفلد تفلدت مبالك ديشب تفلد داداشيم بود جاتون خالي
 
 
تولد
 
تولدت مبارکتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك � بخش تصاوير زيباسازی � سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

مبارک مبارکتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك � بخش تصاوير زيباسازی � سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

تولدت مبارک

بیا شمعهارو فوت کن تا 1000 سال زنده باشی
پارسال بودی 21ساله ، امسال شدی 22 ساله! جندتا بهارو ديدي
 
 
خوب بسه پررو ميشه
 
 

سنگ را در برکه می اندازم...

می پندارم با همین سنگ زدن ماه بهم می ریزد

کی به انداختن سنگ پیاپی در آب می توان ماه را از حافظه آب گرفت؟؟!

 

فرض کنید اسم دوس پسرتون علیه!بعد مثلا زنگ میزنه بگید سلام حمید تویی؟؟(البته این در مواقعی جواب میده که شماره ی طرف نیفته)بعد تازه دوزاریتون میفته که میگید ااا علی تووییی ببخشید با داداشم اشتباه گرفتم(حالا اصلا داداشم نداریا)

این کارو تا 9 بار تکرار کن ولی بار دهم اینجانب ملی خانوم هیچ مسوولیتی رو قبول نمیکنم!!

بهش زنگ بزنید و دعوتش کنید باید خونتون(حالا شما زیاد جدی نگیرید)بعد با دوستتون برید دور دور جواب زنگشم ندید(چه حالی میده)

تا یه شوخی کوچیک کرد جبهه بگیرید و بگید مگه خودت خواهرو مادر نداری چه طور دلت میاد........!!!!(سانسور)ولی بعدش خودتون یه جک افتظ بگید بعد فقط نگاش کنید

ارایش غلیظ کنید باش برید بیرون تا اگه خدا بهتون رو کرد و شانس با شما بود یه دعوایی بشه!!

موقع تولدش جلو دوستاش بهش یه شاخه گل رز زرد بدین و بگید که مادیات مهم نی اصل معنویاته!!(ها ها)البته اینجور مواقع بعضی اقا پسرا درجا سکته میزنن و شما هم میتونید فیض ببرید!

وقتی داره باهاتون حرف میزنه به جای حساس که رسید موبایلشو بردارید و به دوستتون زنگ بزنید و حرف بزنید(البته اینم عواقب داره)و اونم هی حرص بخوره بعد که قبض تلفنش اومد بش بگید این هممهههه؟؟؟؟مگه به جز من با کسه دیگه ای؟؟؟؟(البته الان کم پسری پیدا میشه که ثابت داشته باشه)

البته شاید این روش ها جواب بده(در صورتی که واقا عاشقت باشه)

ولی اگه دوس پسرتو بعد از هزار بار چت به دست اوردی از دست دادی به من دیگه ربطی نداره و ملی خانوم هیچ مسوولیتی نمیپذیره!!_______!!!_______

خب بايد بلم بيلون يكم ديل بيام سر بزنمو اپ بزالم اما سعي
ميكنم بيام بووووووووووووووووووس
 
فعلا باي باي
يووووهوووووووووو سلام بچه هاااا خوشحالم ديشب بوديم خونه يكي از فاميلامون يه نايلكس بزرگ لوازم ارايش بهم داد 
كلي هم ازم عكس گرفت دختر داييم ميگفت حتما
خبراييه
منم كلي خجالت كشيدم
الان اين خجالته هاا شرم و حيا  
 

 به نام او که زندگــی از او رنگ می گیــــــــــــــــــــرد

هیچ !
باز هم هیچ !
دوباره هم هیچ!
ساکت می شویم و شب ها را به روز
و روزها را به شب می رسانیم
و اتفاقات خودشان خواهند افتاد!
انسان روزی بزرگ خواهد شد!
این قدر بزرگ
که به خیانت های بچه گانه اش ،
به این همه تمدن های والا اعتراف خواهد کرد!
خدا کند تا آن روز کشیشی مانده باشد ُ
انجیلی ُ
جایگاهی برای اعتراف... آمین!

"حسین پناهی"

گل صورتی

روزها به کندی می گذرند...تنها یک ماه فرصت باقی ست...و این پدیده های آشفته هر یک به گوشه ای خزیده و وحشیانه خر میزنند!..آیا امیدی هست؟آیا کسی نجات خواهد یافت؟چه کسی در این لحظه های خشمگین به دادشان می رسد؟...!

به قول شاعر که میگه:

روزها سرد و خفیف از سر شادیمان میگذرند ، و زمانی که بیاییم به خود ، رخت بی رنگ جفا دوخته ایم به تن سادگی شرقیمان . . . (اچ)

اصل مطلب اینکه اینهمه کشتیم خودمونو تو سال تحصیلیه (کوفتی!!) گذشته ، حالا قراره 4 تا برگ سوال بذارن جلومون و بگن هرچی تو همین چن روز (چن دقیقه!) بین امتحانا خوندی (خر زدی!) بنویس !

بعدشم یه مشت از خدا بی خبر بی حوصله بشینن و برگه ی نازنینت رو خط خطی کنن که چی؟! با کلید نمیخونه !

 یکی نیس بگه حالا منظورت چیه؟! آخرش خودتم مجبوری به فعالیت ارزشمند خر زنی رو بیاری ! که البته اگه رو آورده بودی عمرا الان نشسته بودی پای نوشتن آپ !! -

مخم پوکید آخه از بس این امتحانا و اون کنکور لعنتی رو کوبیدن تو سرمون . . . !

خیالی نیست ،

هرچند ما ز یاران (که چه عرض کنم . . . !) چشم یاری داشتیم ولی خود غلط بود آنچه می پنداشتیم !

امیدوارم هرکی به حقش برسه ، دست منم که این ته لیست منتظر وایسادم بگیره .!.

 

مجموعه جملات قصار جواد خیابانی (که من هنوزم معتقدم اس اسی تشریف دارن!):

 

1. اشتباه کنه کارشون تمومه,حالا ببینیم اشتباه میکنه یا نه

2. طرفدارای مکزیک راه زیادی رو از مکزیک تا آفریقا اومدن،البته اگه از مکزیک اومده باشن

3. یک ساعت،60 دقیقه از بازی گذشته

4. رونالدو محبوب نیست - مشهوره - یعنی همه میشناسنش !

5.همه چیز به بازی آخر میچسبه

6.داور در سوت خودش میزنه

7.بذاريد به صراحت بگم كه دو دقيقه وقت به پايان مسابقه باقي مونده !

8.شاید نزدیک ترین کشور به قطب جنوب ، آفریقای جنوبی باشه

9.زاکو نی که زا به معنای آفریقا و ک**ی به معنایه عدد 10 است!!

10.تشنش شده داره آب ميخوره . نوش جان

11.باران هم به شدت ميوزه

12.بازی شيلی و اسپانيا بسيار جذاب خواهد شد مخصوصا اينكه بازيكنای هر دو تيم هم زبان و همجنس و (بعد از يه مكث طولانی) و هم زبان هستن

13. وقتی یه بازیکن هوندوراس تنه میزنه ، انگار یه درخت تنه میزنه

14. تعویض های دلبوسکه خارج از عرفه .

15.اسپانیا یه گل زده ، داوید ویا هم زده ، خیلی قشنگم زده ، 5 دقیقه پیشم زده

16.نود ثانیه از الان بشمارید تا مسابقه تموم شه

17.با شماره 2013 تماس بگیرید و پیامک بدید

18.دقیقه 15 بازی هستیم .... اگر تبریزی ها این بازی رو واگذار کنند چیزی از ارزش های این تیم کم نمیشه

19.بله ! این گل هم تقدیم به شهدای 8 سال دفاع مقدس

20.بدون شک الان مردم شهر چلسی خیلی خوشحال هستند

21.داور هند پنالتی رو دیده و میگه نه !

22.کاسیاس از توپی که داره بازی میشه انتقاد کرده بود

23.به قول خودمون یه پا دو پا انجام داد توپ رو کشید رو پای ضربه زنندش

24.کاسیاس هرگز به قد و قواره ی آرکوندا نمیرسه

25.سرخیو راموس به ناواس اُه اُه بد زدنش

26.هنوز هم مزه مزه میکنن تا توپو بزنن

27.اسپانیایی ها V وسط رو B میخونن مثل والنسیا که بالنسیا خونده میشه

28.بازیکنای اسپانیا در بازی با سوئیس از توپ هم سریعتر می دویدن

29.تورس می‌فرسته روی دروازه ... کسی نیست که استفاده کنه... جای خود تورس اونجا خالی بود

30.دومنک بازیگر آماتور و حرفه ای تئاتر

31.جالبه بدونيد كه اين دو تيم اولين بازي جام جهاني در اولين جام جهاني رو انجام دادن... البته نه اين دو تيم.بازيكناشون فرق داشتن

32.از نظر ران هم در نظر بگيريم.ران بازيكنان هندوراس خيلی بزرگتره

33.خوب الان دو تيم بايد هر كدوم 5 تا پنالتی بزنن.بايد بگم كه هر تيمی كه پنالتی ها رو ببره يعنی اينكه بازی رو برده و هر تيمی هم كه ببازه يعنی اينكه بازی رو باخته

34.مسی حرکت میکنه .. مسی ضربه میزنه .. مــــسی.... ولی مسی گل نمیزنه !!!

35.مسی مسی گل میزنه ... توز توز گل میزنه!

36.یه اشتباه .. اشتباه مرگ بار... بله .. مرگ مکزیک نزدیک میشه در این مسابقه

37.حالا دیگه مکزیک نمیتونه کمر راست کنه

38.حرکت توپ رو ببینید : قشنگ در آغوش دروازبان قرار میگیره

39.یه گل مسی داد به توز .. و حالا توز باید دنبال این باشه که یه گل بده به مسی

40.هلند تنها رقیب جدیش برزیله البته اسلــواکی هم تیم نــــــاجــــدی نیســــت

41.مــارادونـــا فعــلا ســـگرمـه هاش تو همه تا ببینیم در جریان بازی چه خواهند کرد

42.بعد از شوت سرکش Teves , مارادونا مثل یه تماشاگر مثل یه طرفدار مثل یه فوتبالیست خوشحال میشه

43.توپ رو با بادکنک اشتباه گرفته

44.فشار که روی دروازه ی تیم آرژانتین بیاد این تیم وا میده

45.سبک بازی او جون میده برای بازی در تیم آرژانتین

46.یه دریبلی میزنه که تو گل کوچیک هم نمیشه از این دریبل ها زد

47.توپ به وسط زمین میره

48.واقعا عجیبه که در تهران ما الان هوا گرمه،ولی در افریقا الان هوا سرده

49.کریم انصاری فرد هیچ نسبتی با برادران انصاری فر نداره!بخصوص با محمد حسن

50.پنج حلقه المپیک نمادی از رنگ پرچم همه ی کشورهای دنیاست

51.پرتغال 1 بازی 1 امتیاز،ساحل عاج 1 بازی 1 امتیاز،کره شمالی 0 بازی 0 امتیاز،برزیل 0 بازی 0 امتیاز

52.صد هزار نفری که در استادیوم نشسته اند،نشان دهنده ی امنیتی است که در کشور وجود دارد

53.باقری استپ سینه رو اومد ولی نتونست ادامه بده

54.اتسو با کریمی صحبت میکنه،چیکار میخوان بکنن اونجا؟دارن نقشه اش رو میریزن اونجا

55.باز شاهدیم که صندلی های بی گناه ورزشگاه به زمین پرت میشه

56.آفرین علیرضا محمد،آفرین.واقعا یکبار دیگه با صراحت میگم،آفرین علیرضا محمد

57.یک سانتر بی هدف ... و گل

58.از 4 دقیقه وقت تلف شده یک دقیقه تلف شد

59.شما از روی قطر 2 بازیکن میتونید بفهمید کدوم قوی تره

60.سبک بازی پاراگوئه جوریه که دوست داره بازیو به ضربات پنالتی یا نهایتا وقت اضافه بکشونه

61.ساندویچی از بازیکن در اونجا به وجود میاد

62.حالا بعد از این مسابقه کشتی اسپانیا از 4/1 عبور میکنه و وارد نیمه نهایی میشه

63.حالا توپ رو سانتر ميكنه...در واقع پرتاب ميكنه

64.فعلا با مداد اسم هلند رو در فینال بنویسید

65.اوه , عجب برگردونی زد تو صورتش حالا چمن و عرق هر چی بود هم میاد تو صورتش

66.امان از دست این دیرک دروازه یه موقع به نفع تیمه یه موقع به ضرر تیم

67.حالا اين موج ,اسمش موجه مكزيكيه كه تو ورزشگاه الان زده ميشه

68. بزن خلعتبری .. بزن

69. تنها تیم ایرانی که بعد از انقلاب قهرمان جام باشگاه های آسیا شده پاس تهران هست که امیدواریم ذوب آهن دومیش باشه!

70 ایگور کاسترو در عربستان به الهلال گل زده ، چرا نتونه در آزادی به پرسپولیس گل بزنه؟!

71.  محمدرضا خلعتبری مهاجمیه که میتونم بگم نه تنها در ایران بلکه در آسیا بی همتاست!

72. فشنگچی با چشم و ابرو نشون میده که میخاد چیکار کنه!

73. نفت آبادان در جنگ نفتی ها یک بر صفر نفت تهران رو شکست داد.

74. واقعا خط دفاع ذوب آهن باصلابت این توپ رو دفع کرد.

75. من دارم میبینم که انگار دارن تماشاگران رو فوج فوج از جایی به روبروی جایگاه میارن!

76. ممنونم از همکارانم که گویش (!) من رو به تصویر کشیدند!

77. علی دایی این دومین بازیه که مقابل ذوب آهن قرار میگیره . البته به عنوان مربی رو عرض میکنم . البته به عنوان مربی پرسپولیس رو عرض میکنم....

78. سپهر حیدری با خود ذوب آهن ، فوتبال در ذوب آهن و کلا هرچه که در اصفهان می گذره آشناست.

79. هجومی ترش کردن، نفوذی ترش کردن و به گل رسیدن

80. � تماشاگران روی سکوها هستند و بازیکنان دو تیم روی زمین بازی می کنند� این جمله را آنقدر سوالی می پرسد که ما شک می کنیم قرار بوده اتفاق دیگری بیفتد؟!

81. حمله سه طرفه راه آهن به سمت دروازه پرسپولیس. یعنی از سه طرف به سمت دروازه نزدیک می شوند

82. پرسپوليس می‌بره يا فولاد؟ گزينه يک يا دو؟ ديگه واستون راحت‌تره، چون گزينه سومی در كار نيست!

83.مهاجمان پرسپوليس دارند دروازه‌بان فولاد را �داغ� می‌كنند.

84.اين خارجی‌ها نمی‌توانند به راحتی در هيچ كجای جهان بازی كنند، به جز ايران!

85.جملاتی را می بينيد كه روی چمن ورزشگاه حک شده است.

86. فرهاد كاظمی كتش را كنده، اما علی دايی هنوز نكنده.

87. فرهاد كاظمی سال‌ها به عنوان مربی در تيم‌های مختلف بازی كرد!

88.پيش‌بينی قطعی پيروزی پرسپوليس، هرگز امكانپذير نيست.

89.يه موج كوچولوی مكزيكی اون بالا راه افتاده.

90.به صحنه‌های قشنگی از صحنه‌های بازی نگاه كنيد تا من به كنار زمين بروم.

91.زارعی حالا یک موقعیت باد آورده را از دست داد. باد آورده که چه عرض کنم موقعیتی که نصیب او شد آب آورده بود!

92.حالا مجتبی زارعی - می زنه یا نمی زنه! حالا می زنه - کجا می زنه؟

93.حالا شاید بارش باران حرارت علی دایی را کم کند

94.زاویه دوربین به گونه ایست که اسکوربورد ورزشگاه هم در گوشه تصویر نمایان است.: �حالا دایی در دایی را می بینیم!�

95.این روزها علی عسکری که البته ما عادت کردیم به او علی عسکر بگوییم و البته از خانواده اش عذرخواهی می کنیم... ( هر چه منتظر ادامه جمله شدیم فایده نداشت!)

96. مقدماتی جام جهانی 2010 ، یک ثانیه پس از سوت آغاز مسابقه: ایران صفر کره جنوبی صفر!

 ...هيچكي از رفتن من غصــــه نخورد...

 
...هيچكي با موندن من شـــاد نشد...


 
...وقتي رفتــــم كسي قلبش نگرفت...
 
...بغض هيچ آدمي فريــاد نشد...

 
...وقتي رفتم كسي گريــش نگرفت...

 

...اشكشو كسي نريخت پشت ســــرم...

...راستي كه بي كسي درد بديه...


...منم انگار هميشــــه تو سفرم...


...وقتي رفتم كسي غصـــش نگرفت...


...وقتي رفتم كسي بدرقـــــم نكرد...


...دل من مي خواس تلافـــي بكنه...


...پس چش هيچ كسي عاشقـــــم نكرد...


...وقتي رفتم ، نه كه بارون نگرفت...


...هوا صافـــــ و خيليم آفتابي بود...

...اگه شب مي رفتم و خورشيــد نبود...


...آسمون خوب مي دونم ، مهتـــابي بود...


...چشمي با رفتن من خيـــره نموند...


...به در و به آسمونو پنجــــره...


...مي دونم ، خيليا گفتن چيزي نيس...


...ماتم نداره ، بذار بـــره...


...وقتي رفتم كسي اشــكش نيومد...

 
...نيومد هيچ جا صداي گريه اي...
 
...هيچ كسي نگاش برام ابــــري نشد...

...زلزله ، هيچ دلـــي رو تكون نداد...

...راس راسي ، واسه كسي مهـــــم نبود..

...نه كه فك كني بود و نشون نداد...

...چهـــره ي هيچ كسي پژمرده نبود...

...گلا امـا همه پژمرده بودن...

...كسايي كه واسشون مهـــــم بودم...

...همه شايد يه جوري مـرده بودن...

...كي مي رم كجا مي رم ، ميام يا نه...

...كسي لااقـل اينو ســــوال نكرد...

...انگاري مي خوام برم خريد كنم...

...هيچ كسي چيزي نگفت ، حلال نكرد...

...دم رفتن كسي حرفي نمي زد...

...همه ساكتــــ بودن و بي ســـر و صدا...

 
گالري تصاوير زيبا و عاشقانه doniaienarenji.blogfa.com

هميشه فکر کن تو يه دنياي شيشه اي زندگي ميکني.


پس سعي کن به طرفه کسي سنگ پرتاب نکني چون اولين چيزي که ميشکنه دنياي خودته


************


اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری


 

لاينر هاي زيبا doniaienarenji.blogfa.com

روی دلای آدما هرگز حسابی وا نکن
از در نشد از پنجره، زوری خودت رو جا نکن


آدمکای شهر ما، بازیگرایی قابلن
وقتش بشه یواشکی رو قلب هم پا می ذارن


تو قتلگاه آرزو عاشق کشی زرنگیه
شیطونک مغزای ما دلداده دورنگیه


دلخوشی های الکی، وعده های دروغکی
عشقاشونم خلاصه شد، تو یک نگاه دزدکی


آدمکای شب زده، قلبا رو ویرون میکنن
دل ستاره ی منو، از زندگی خون میکنن


ستاره ها لحظه ها رو، با تنهایی رنگ میزنن
به بخت هر ستاره ای، آدمکا چنگ میزنن


عمری به عشق پر زدن قفس رو آسون میکنن
پشت سکوت پنجره چه بغضی بارون میکنن!


مردم سر تا پا کلک، رفیق جیب هم میشن
دروغه که تا آخرش، همدل و هم قسم میشن


رو دنده حسادتا زندگی رو میگذرونن
عادت دارن به بد دلی نمی تونن خوب بمونن


قصه روزگار اینه، به هیچ کسی وفا نکن
روی دلای آدما، هرگز حسابی وا نکن

 

 

اگر به خانه‌ی من آمدی برایم مداد بیاور

مداد سیاه

می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم

یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!

یک مدادپاک کن بده برای محو لب‌ها

نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!

شخم بزنم وجودم را ... بدون این‌ها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا!

یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد

و بی‌واسطه کمی بیاندیشم!

نخ و سوزن هم بده، برای زبانم

می‌خواهم ... بدوزمش ... اینگونه فریادم بی صداتر است!

قیچی یادت نرود، می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم!

پودر رختشویی هم لازم دارم برای شستشوی مغزم!

مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند

تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.

می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود !

صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی بگیر!

می‌خواهم بغضم را در گلو خفه کنم!

یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم

برای وقتی که ...... به قصد ارشاد،

فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند، به یاد بیاورم که کیستم!

ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند

برایم بخر ... تا در غذا بریزم

ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !

سر آخر اگر پولی برایت ماند

برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،

بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:



من یک انسانم
........ !

 
خيلـي درد داشت وقتي فهميدم ......... تـمـوم سـیگـارهـای دنـیـا رو هـم کـه دود کـنـم ،

 تـنـهـایـیـم تـوجـه هـیـچـکـسـی رو جـز پـیـرمـرد سـیـــــگـار فـروش، جـلـــــــب نکـرده...

نگاه کن که غم درون ديده ام

چگونه قطره قطره آب مي شود

چگونه سايهء سياه سرکشم

اسير دست آفتاب مي شود

نگاه کن

تمام هستيم خراب مي شود

شراره اي مرا به کام مي کشد

مرا به اوج مي برد

مرا به دام مي کشد


نگاه کن 

تمام آسمان من

پر از شهاب مي شود

تو آمدي ز دورها و دورها

ز سرزمين عطرها و نورها

نشانده اي مرا کنون به زورقي

ز عاجها، ز ابرها، بلورها

مرا ببر اميد دلنواز من

ببر به شهر شعرها و شورها

به راه پرستاره مي کشاني ام

فراتر از ستاره مي نشاني ام

نگاه کنمن از ستاره سوختم

لبالب از ستارگان تب شدم

چو ماهيان سرخ رنگ ساده دل

ستاره چين برکه هاي شب شدم

چه دور بود پيش از اين زمين ما

به اين کبود غرفه هاي آسمان

کنون به گوش من دوباره مي رسد

صداي تو

صداي بال برفي فرشتگان

نگاه کن که من کجا رسيده ام

به کهکشان، به بيکران، به جاودان

کنون که آمديم تا به اوجها

مرا بشوي با شراب موجها

مرا بپيچ در حرير بوسه ات

مرا بخواه در شبان ديرپا

مرا دگر رها مکن

مرا از اين ستاره ها جدا مکن


نگاه کن که موم شب براه ما

چگونه قطره قطره آب مي شود

صراحي ديدگان من

به لاي لاي گرم تو

لبالب از شراب خواب مي شود

نگاه کن

تو مي دمي و آفتاب مي شود

از : فروغ فرخزاد

شعر زیبایی بود...البته بی منظورا.......اخه ادمای منحرف زیاد میان و نظرای بیجا می دن....به همین علت دوستای عزیز گفتم بی منظور.......

 

این واسم اس اومد!جالب بود!

انواع ریدن بچه ها:

5 ماهگی:تو دستت!

5 سالگی:تو اعصابت!

15 سالگی:تو هیکلت!

20 سالگی:تو آبروت!

25 سالگی:تو پولت!

بعد از مُردنت:تو روحت!

(!)

بهم میگه:وقتی بهت نگا میکنم آرامش میگیرم!

پشتِ سرش دو نفر دیگه ام تائید می کنن،میگن راس میگه!

وَ من!

هنوز گیجم!

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

بم میگه آن نرمال :-|

میگه قاطی داری

میگه بیچاره از دست تو چی میکشه

میگه دلم واسش می سوزه

هیج وخ نمی فهمه دارم شوخی میکنم یا جدّیم

هر وخ یکی رُ ضایع می کنم اول می خنده،بعد جدی میشه میگه:زهرتُ ریختی بیا برو

همه چیو میره وا٣ مامانش تعریف میکنه

اگه یه روز حال نداشته باشم تا آخرِ روز سگ میشه

بیشتر از مامانم به فکرمه

باوش هر چی میخره سهم خودشو نصف میکنه میاره وا٣ من ، تنهایی اَ گلوش پایین نمیره

ایمیل پسری به من قلب مرا جریحه دار کرد با گرفتن اجازه از او به شرطی که هویتش ناشناس بماند به من این امکان را داد که بتوانم شما را از محتویات نامه با خبر کنم تا خود شما دوستان عزیز به قضاوت بنشینید.متن نامه ارسالی به این شرح است:

 

 

نامه دختر عاشق

 من چون شما را از هر کس دیگه ای به خود نزدیکتر میبینم، می خوام موضوعی را برای شما تعریف کنم که شنیدنش خالی از لطف نیست، خواهر یکی از دوستام که در آستانه جدایی از نامزد خودش هست از من خواست که وقتی میرم تهران این ، نامه را شخصاً به دست نامزدش که یکی از دوستان صمیمی بنده هست (هست نه بود) برسونم.وقتی که با یکی از دوستان رفتم خونشون نامه را بهش دادم.میدونی قبل از اینکه نامه را بخونه چکار کرد؟ اونو پاره کرد و گفت که بهش بگو که دیگه تل و نامه نده .چون آقا دیگه هالشو کرده و دیگه به اون احتیاجی نداره حالا عاشق یه دختر تهرونی شدههیچ وقت فکر نمیکردم سرنوشت این دو نفر که همیشه به عشق اونها حسودیم می شد اینجوری بشه ، حالا فهمیدم که عشق این رفیق ما فقط بخاطر هوسش بوده نه بخاطره عشقش .به بهانه ازدواج زندگیشو تباه کرد ، بعد از اینکه نامه را پاره کرد نشستم تمام تکه های کاغذ رو کنار هم گذاشتم تا بتونم متنشو بخونم،الان هرچی فکر میکنم که چطوری موضوع را براش (برای دختره) بگم! به نتیجه نمیرسم ، شاید شما بتونی کمکم بکنی؟؟ ولی فکر کنم الان دیگه فهمیده باشه چون تا حالا از جواب دادن به اون طفره رفتم .موقعی از این دیوانه تر شدم که متن نامشو خوندم،آخه آدم چقدر میتونه پست باشه که به این صورت از احساسات یه دختر سواستفاده بکنه، الان که با برادرش صحبت میکنم میگه که یه بار خواهرش میخواسته خودکشی کنه که جلوشو گرفتند میدونی برای چی؟ بخاطره اینکه اون دیگه یه دختر نیست اون... ! میخواستم علتشو (علت خودکشی) به برادرش بگم ولی جراتشو پیدا نکردم ، آخه اونا نمیدونن که دخترشون...داشته!حالا نمیدونم چکار کنم،نمیدونم این همه ذوق و سلیقه را از کجا اورده که انقدر قشنگ حرفشو بیان میکنه شاید هم از نوشته های دیگران برای بیان حرفش استفاده کرده باشه ولی روی هم رفته خیلی خیلی سوزناک و دردآوره...

متن نامه

نمیدونم از کجا باید شروع کنم ، از احساسات مشترکمون بگم یا از جایی که دیگه مشترکاتی دیده نمیشه. از روزهای حساس بگم که با هم اشک میریختیم و با هم عاشق بودیم و با هم آهنگهای عاشقانه گوش میدادیم : (بردی از یادم، دادی بر بادم، با یادت شادم ) یا روزهایی که دیگه عاشق بودن همش بهانه بود. نمیدونم از کجا شروع شد، یک جورایی دیگه به هم اعتماد نمیکردیم، نه من به اون و نه اون به من. این سوءظن بزرگ و بزرگتر شد. طوری که دیگه نمیگذاشت ما با هم آهنگ بخونیم، دیگه صدای بردی از یادم... دادی بر بادم... شنیده نمیشد. دیگه اشکهامون با هم نمیومد. اشکهامون موقعی میومد که دور شدن همدیگر رو از هم میدیدم،دوست داشتم پیشت بودم. یادته همیشه میخواستم بیام و بغلت بشینم. عشق بازیمون رو باورت میشه که از ته ته قلب بودن؟ عشقمون رو دوست داشتم. خیلی خوب و پاک و خالص بود،برای من یک نوع جدید از عاشق شدن بود. من که دیگه قدرت عشق رو باور نداشتم یکبار دیگه قدرت عشق تکونم داد. نمیدونم باید چی بگم. سعی میکنم احساس تو رو نسبت به خودم بفهمم. حتی لحن نوشته هام عوض شده، نمیدونم چی، ولی یک چیزی حرارت عشقمون رو کم کرده. نمیخوام آتیش عشقمون خاموش بشه. میخوام خودم و تو رو نجات بدم. گرمای عشقمون همیشه به من جون میده که زندگی کنم ولی نمیدونم چرا داریم سرد میشیم. اصلا چرا هوا سرد شده؟ من سردمه،داره پاییز میشه. پاییز عشقمون داره از راه میرسه،هیچ میدونستی از پاییز بدم میادی ازش میترسم. از برگهای خشک و از رنگهای پاییز بیزارم. بذار دوباره بیام کنارت. توی این سرما فقط اون حرارت با تو بودنه که بدنم رو دوباره گرم میکنه، ببینم تو سردت نیست؟ به من بگو که عشمون زنده است. بگو که میتونم خودم و تورو نجات بدم. این دوریها عجب بد دردیه. کاش میشد پیشت بودم. کاش میتونستم رو زانوهات بشینم و تو با موهام بازی کنی. کاش با هم درمورد چیزهای بزرگ زندگی حرف میزدیم. یادته همیشه زیاد سئوال میکردم؟ یادته؟ یادته تا صبح با هم حرف میزدیم؟ یادته از با هم بودن سیر نمیشدیم؟ پس چی شد؟ کجا رفت اون نزدیکی؟ بهش بگو که برگرده، بهش بگو که میخواد دختر خوبی باشه. مگه بهت نگفته بود که پای همه چی وامیسه. مگه نگفته بود یا کاری رو شروع نمیکنه یا اگه شروع کرد تا آخرش میره،راستی یادته یک امانتِ کوچولو پیشت گذاشت؟ دلش رو پیش تو امانت گذاشت و گفت تو رو خدا امانتدار خوبی باش،من دیگه بدون اون امانت زنده نیستم. ای کاش قبل از مرگم دوباره صدات رو میشنیدم یا دوباره شعرمون رو با هم میخوندیم. میخواد بهت بگه که هنوز دوستت داره با اینکه بهش گفتی که دیگه نمیخوایش و میخوای بندازیش دور گفت که اصلا گریه نکرد، آخه به قول خودش بزرگ شده، خانم شده، آدم که بزرگ بشه که دیگه گریه نمیکنه. مگه نه؟ ولی یواش کنار گوشت گفت که بدجوری بغض کرده. داشت توی دلش گریه میکرد ولی خواست که قوی باشه و اشکش جاری نشه. آخه یک قولی بهت داده بود. میخواست فقط با تو گریه کنه و با تو بخنده ، همیشه به خود باورانده ام که بزرگتر از آنی که بتوانم حرفهای حقیرم را بر ذهنت بنشانم ... ولی با این وجود کلامم را تقدیمت میکنم و اگر خواستار باشی نفسم را هم ... و برایت می گویم ... می گویم از محبت ... دوستی و عشق ... عشقی که باوراندنش به مردمان برای هر دوی ما کاریست بسی مشکل،عزیزم به من بگو چگونه می توانیم به دوستان بفهمانیم والا بودن ارزش عشقمان را تا برهانیم یکدیگر را از تمسخرها ... گوشه و کنایه ها و همه موانعی که راهمان را سد می کنند،چگونه می توانیم خواستار این باشیم که تفاوت عشقمان از باقی درک کنند،میدانم یکدیگر را در این راه یاری خواهیم رساند ... ولی آیا ممکن است؟! فکر میکنی آماده گی اش را دارند؟امیدوارم،ولی عزیزم باز هم مهم نیست،مهم ماییم که باور داریم عشق ... روح و وجود یکدیگر را ، مهم ماییم که عشقمان را با منطق به وجود آوردیم ، و مهم ماییم که می کوشیم برای پرورش دادنش پس ایمان داشته باش به این عشق پاک و فراموش کن هرآنچه را که در اطرافت تو را می آزارد.

 

 

پایان

با هم بودنِ بدون تا
 

می دونی ؟

یه اتاق باشه...

گرم گرم...

روشن روشن...

تو باشی منم باشم...

کف اتاق سنگ باشه ، سنگ سفید...

تو منو بغل کردی که نترسم ، که سردم نشه ، که نلرزم...

می دونی؟

تو منو بغل کردی طوری که تکیه دادی به دیوار ، پاهاتم دراز کردی ، منم اومدم نشستم جلوت بهت تکیه دادم ، دو تا دستاتو دور من حلقه کردی...

بهت میگم چشماتو می بندی؟

می گی : آره ، چشماتو می بندی...

بهت می گم:قصه می گی تو گوشم ؟

می گی : آره و شروع می کنی به قصه گفتن تو گوشم آروم آروم ، .قصه می گی ، یک عالمه قصه بلند و طولانی که هیچ وقت تموم نمی شه...

می دونی؟

می خوام رگ بزنم ، رگ خودمو ، مچ دست چپمو ، .یه حرکت سریع ، یه ضربه عمیق...

بلدی که؟

نه وای !!!

تو که نمی بینی و نمی دونی که می خوام رگمو بزنم ، تو چشماتو بستی نمی بینی ، من تیغ و از جیبم در میارم ، نمی بینی که سریع می برم ، نمی بینی که خون فواره می کنه روی سنگای سفید ، نمی بینی که دستم می سوزه و لبم و گاز می گیرم که نگم آخ ، که تو چشماتو باز نکنی و منو نبینی ، تو داری قصه می گی ،  من شلوارک پامه ، دستمو می زارم رو زانوم ، من دارم دستمو نگاه میکنم ، دست چپمو ، خون ازش میاد ، خون از روی زانوهام می ریزه کف سنگها ، مسیرش قشنگه ، حیف که چشمات بسته است نمی بینی ، تو بغلم کردی می بینی که سردم شده ، محکمتر بغلم می کنی که گرم بشم ، می بینی که نا منظم نفس می کشم ، تو دلت می گی آخی نفسش گرفت ، می بینی هر چی محکم تر بغلم می کنی سردتر میشم  ، می بینی که دیگه نفس نمی کشم ، چشماتو باز می کنی و می بینی من مردم...

می دونی؟

می ترسیدم خودمو بکشم...

از سرد شدن...

از تنهایی مردن...

از خون دیدن...

ولی وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم�

مردن خوب بود ، آرومه آروم...

در کناره تو...

و در آغوش تو...

گریه نکن دیگه ، من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم خوشگل شدیا...بعد تو همون جوری وسط گریه هات بخندی...

گریه نکن دیگه خب ، دلم می شکنه...

دلم نا زکه... نشکونش ، خب ؟

من مردم ولی تو باورت نمی شه ، تکونم می دی که بیدار شم ، فکر می کنی مثل همیشه قصه گفتی و من خوابیدم ، می بینی نفس نمی کشم ، ولی بازم باور نمی کنی ، اونقدر محکم بغلم می کنی که گرمم شه ، اما فایده نداره من مردم ،  ولی برای تو زنده ام...

پس هر شب به اینجا بیا ،  ولی گریه نکن...

می خوام یه چیزی بهت بگم...

می دونی ؟

"دوست دارم"

نظر یادتونــــــــ نرهـــــــــ

 

"رفت و منو تنها گذاشت"

 

سلام قشنگترین ستاره

اونجا فصلش بهاره؟

من که دیگه بریدم

از بس که ناز خریدم

دلم شده پاییزی

نشد اشکی بریزی؟

من که خواستم بمونم

برات از عشق بخونم

اما تو دوس نداشتی

پا رو دلم گذاشتی

باز این دلم گرفته

عشقت یادم نرفته

همه میگن دیوونه

اون نمی خواد بمونه

دیگه واسه همیشه

با اون بودن نمیشه

هرچی بهم میگفتن

انگار اصلا نگفتن

آخه من دیوونه

گفتم باید بمونه

خدا جون فایده نداشت

رفت و منو تنها گذاشت

 
فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

سلامممممممممممممممممممم به همه ی  ببینندگان عزیز.....!!!تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك � بخش تصاوير زيباسازی � سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

 

به قول یاروی افغانی....تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك � بخش تصاوير زيباسازی � سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

اومدیم ببینیم هیشتورسه....خوبسه..؟؟؟؟

در سلامتیه کامل به سر میبرین هووووو...؟؟؟؟؟!تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك � بخش تصاوير زيباسازی � سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد!!

غرض از مزاحمت....

خانوم و آقای محترمی که الان پشت میزت نشسی و داوی آپ منو میخونی...تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك � بخش تصاوير زيباسازی � سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

چن کلاس سوادته؟؟؟؟!!!تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك � بخش تصاوير زيباسازی � سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

اشلا سوات داوی....؟؟؟؟

تو چشت نره که نوشتممممممممممممممممممممممم...

عکس های عاشقانه

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك � بخش تصاوير زيباسازی � سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

اینجــــوری  نیگا نکن به منا.........من خودم ختم اینجور کارام  

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك � بخش تصاوير زيباسازی � سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

یه سلام توپ سفارشی مخصوصی جــــــانانه پرانرژی ۶.۸ی فقــــط و فقطبه تو که عین ماهی

از تک تکتون اکسکیوززززمی میطلبم.....مرا عفو کنید.......اه ببخشید دیگه....چرا انقد ناز میکنی؟؟؟؟؟؟؟ناز نکن!!!!!!که ناز تو دیگه خریدار نداره....خوب نی دختر انقد لوس باشه ها!!!!!!!!

چـــــــی؟؟؟؟نمیشنوم بلــــــــندتر..........بخشـــــیدی؟؟؟؟؟ها؟صدا نمیاد ........ببین داد بزن بلــــــدی؟؟؟؟؟؟؟


 
عروس عادی: با اجازه بزرگترها بله (این اصولا مثل بچه آدم
بله رو میگه و قال قضیه رو میکنه.)
عروس لوس: بع..........له!


عروس زیادی مؤدب: با اجازه پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم،
 دایی جون، عمه جون،...، زن عمو کوچیکه، نوه خاله
عمه شکوه، اشکان کوچولو، ... ، مرحوم زن آقاجان بزرگه
، قدسی خانوم جون ، ... ، ... (این عروس خانوم آخر
هم یادش میره بگه بله واسه همین دوب
اره از اول شروع میکنه به اجازه گرفتن ... !)

عروس خارج رفته: با پرمیشن گریت ترهای فمیلی ... اُ یس

عروس خجالتی: اوهوم

عروس پاچه ورمالیده: به کوری چشم پدر شوهر و مادر شوهر
 و همه فک و فامیل این بزغاله (اشاره به داماد) آره....
( وضعیت داماد کاملا قابل پیش بینی است)

عروس هنرمند: با اجازه تمامی اساتیدم، استاد رخشان بنی اعتماد،
 استاد مسعود کیمیایی، ...، اساتید برجسته تاتر، استاد رفیعی، ...
، مرحوم نعمت ا.. گرجی ، شیر علی قصاب هنرمند،
روح پر فتوه مرحومه مغفوره مرلین مونرو، مرحوم مارلین دیتریش
، مرحوم مغفور گری گوری پک و ... آری می پذیرم
که به پای این اتللوی خبیث بسوزم چو پروانه بر سر آتش ...

عروس داش مشتی: با اجزه بروبکس مُجلی نیست من که پایه ام ...

عروس زیادی مؤمن و معتقد: بسم ا.. الرحمن الرحیم
و به نستعین انه خیر ناصر و معین ... اعوذ با... من
شیطان رجیم یس و القرآن الحکیم .... الی آخر ....
( و در آخر ) نعم

عروس فمنیست: یعنی چی؟! چه معنی داره همش ما بگیم
 بله ... چقدر زن باید تو سری خور باشه
چرا همش از ما سؤال می پرسن ! ... یه بار هم از این مجسمه بلاهت
(اشاره به داماد) بپرسین ...
(اصولا این قوم فمنیست جنبه ندارن که بهشون احترام بذارن
 و یه چیزی ازشون بپرسن ... فقط باید زد
 تو سرشون و بهشون گفت همینه که هست می خوای بخواه
 نمی خوای هم به درک)

این مقوله مثه پاچه شلوار می مونه !

یه بار گشادش مد میشهچادری ،

 یه بار تنگش تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك � بخش تصاوير زيباسازی � سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد،

 یه بارم کلا" از مد افتاده میشه تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك � بخش تصاوير زيباسازی � سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد.

--------

میدونسی اندولس همون اسپانیای خودمونه ؟

فکرشو بکن .

من تا دیروز نمیدونسم که اسپانیا مسلمون نشین بوده .

چرا الان این شکلی شده این کشور ؟ینی ماهام به اونجا میرسیم ؟ نعوذم باالله ننه

 

این عکس ها رو نگاه کنید

پسری که دختر شد!

 
 
من كه هنگوليدم ديدم اينارو خدايا به جوونامون عقل بده
 
هی !

دختر بیا این جا و کلی نکته ی جالب درباره ی خودت بدون ! شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے

 
. خوش پوش باش و موهاتو هر جور دوست داری آرایش کن .

۲.حتما یک دوره رقص ببین .

۳.لاک های رنگ روشن بزن.

۴. کفشای راحت بپوش.

۵. کتاب زیاد بخون.

۶. از درخت بالا برو و غوره بخور .

۷. خاطرات خوبت رو بنویس.

۸.تاریخ تولد خودت و دوستات رو به خاطر بسپار.

۹. به غیر از دوستانت به فامیل هم کارت ولنتاین بده .

۱۰. جعبه ی موهای یادگاری داشته باش و موی دوستات رو نگه دار.

۱۱.  به عزیزانت گل بده .

۱۲. کلکسیونی از چیزایی که دوست داری داشته باش .

۱۳.سعی کن برای خودت جشن تولدی خاص و رویایی بگیری.

۱۴.قبل از هدیه خریدن سلیقه ی اونو بدون.

۱۵.دامن های چین دار بپوش.

۱۶. رنگی که دوست داری رو برای اتاق خوابت انتحاب کن.

۱۷.دندونای سفیدوزیبات رو سالم و تمیز نگه دار.

............................................................................................................

کدوم نکته رو بیشتر دوست داشتید؟

∂σκнтαяσиɛ
 

سلام

  خوبید؟؟؟؟؟ 

امحتان هام شروع شده وقت ندارم بیام

آپ کنم به خاطر همین تا اطلاع ثانوی آپ نمیکنم

ولی به نظراتتون پاسخ میدما

چون واسه چند مدت آپ نمیکنم قاطی پاطی مینویسم

اوکی؟

بــووووووووووووووووووووووووووووومـ

 

 شــــــــــــــــــــــــــــــــــروع

اولا مرسي از نظراتون من خلاصه نويسيم خوب ني قابل توجه بعضي ها

چیه  چیزی شده ؟ چرا ساکتی ؟ / دوس داری بنزین بزنی با کارت کی ؟

شنیدم بنزین شده ۷۰۰ به تازگی ! / بنزینتو تقسیم نکنی با یکی !

میگی که رو کارت بنزینش حساسی ! / روش داری عقاید خیلی شیک و وسواسی !

اونقده اونو میخوای که اگه لیتری ۱۰۰ بنزین بدم بهت منو نشناسی !

 

اگه خدا  24 ساعت گناه رو آزاد می کرد، تو چه گناهی می کردی؟

(راستشو بگووووهاااا) 

جواب این سوالو حتما بدیدا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ راستی یه خواهش ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 واسم دعا کنید که امتحانامو خوب بدم

 

♥ یه تست هوش جالب برای شما♥


جاهای خالی را با اعداد مناسب پر کنید:

۱۰ , ۲۰ , � , ۱۵ , ۱۰۰۰ , � , ۱۶



عجله نکنید! کمی فکر کنید، سوال زیاد مشکلی نیست


ولی اگر قادر به حل این سوال باشید نشان فعالیت خوب سمت راست مغز شماست.


برای دیدن جواب صحیح بر روی لینک زیر کلیک کنید

پاسخ تست:


۱۰,۲۰,۳,۱۵,۱۰۰۰,۶۰,۱۶

ده، بیس، سه، پونزه، هزار و شصت و شونزه


هر کی می گه شونزه نیس، هفده، هجده، نوزده، بیس!

یاد قدیما به خیر که این شعر را می خوندیم و بازی می کردیم!!


در آخر یکی از عجایب ریاضی رو براتون میذارم


دو عدد ۱۳۸۳۷ و ۷۳ را در هم ضرب کنید و نتیجه را در سن خودتان ضرب کنید

یعنی اگر سن شما ۲۳ است:


۱۳۸۳۷ و ۷۳ و ۲۲ را در هم ضرب کنید.


نتیجه جالب است. می توانید از ماشین حساب ویندوز استفاده کنید.

 

ارس نژاد پرست نیست! 

مگر کوروش نژاد پرست بود؟

رشتی بی غیرت نیست!

مگر میرزا کوچک خان بی غیرت بود؟

 مازندرانی کله ماهی خور نیست! 

مگر نیما کله ماهی خور بود؟

لر ها لو نیست!

مگه کریم خان و لطف علی خان ها لو بود؟

ترک زبان عر عر نمی کنه!

مگه شهریار عر عر می کرد؟

قزوینی همجنس باز نیست!

مگر علامه دهخدا همجنس باز بود؟

 خراسانی بادیه نشین و بدوی نیست!

مگر دکترشریعتی بادیه نشین بود؟

بلکه اینان ستونهای ایرانند

 

 

25 دلیل که دختر بودنت رو ثابت کنی !!

_هیچ وقت مجبور نیستی به تعداد موهای سرت بری خواستگاری.کافیه فقط یه "بله" کوچولو بگی اونم با هزار منت و ناز و کرشمه.

2 _به سادگی اب خوردن می تونی چند تا پسر رو تو کوچه به جون هم بندازی.(روشش رو خود خانما بهتر می دونن.پس نیازی به نوشتن نیست)

3 _لازم نیست صبح به صبح صورتتو اصلاح کنی.ماهی یه بارم کافیه.حالا از مناطق ناجور دیگه بگذریم!!!!!. 

 4_هیچ وقت از بوی گند زیربقل خودت عق نمی زنی. 

 5_مجبور نیستی وقت دستشویی رفتن زیر اواز بزنی که اهالی خونه، بقیه صداهای نافرم رو نشنون. 

 6_هیچ موجود دیگه ای مثل تو تا این حد ریزبین و بادقت نیست که در یک نگاه، مارک کفش زری خانم یا مدل موهای عقدس خانم رو بفهمه. 

 7_خوب می تونی نقش بازی کنی. 

 8_انقدر زود همه چی رو می گیری که شش سال زودتر از اقایون به تکلیف می رسی. 

 9_بزرگترین پوئن:خیالت از بابت سربازی راحته!.صد سال سیاهم که دانشگاه قبول نشی ککتم نمی گزه.

 10_تو اماکن عمومی با خیال راحت می تونی جیغ و داد راه بندازی چون به هر حال کی وجودشو داره که رو یه دختر صداشو و احیانا خدایی نکرده دستشو بلند کنه؟!!. 

 11_در تاریخ جهان به زیرکی معروفی. 

 12_می تونی هزار بار هم فیلم رومئو و ژولیت رو ببینی و باز گریه کنی. 

 13_و مهم تر اینکه هیچ وقت از گریه کردنت خجالت نمی کشی. 


 14_یه چیز باحال:هم دامن می پوشی و هم شلوار!. 

 15_بهشتم که زیر پای امثال شماست. 


 16_بیشتر از اقایون عمر می کنی(از لحاظ علمی ثابت شده). 
 17_فقط تویی که می دونی بوی خاک بارون زده تو شبای پاییزی چه جوریه. 

 18_از قدیم گفتن:پشت هر مرد موفقی زنی باذکاوت بوده. 

 19_هیچ کی نمی دونه دقیقا تو فکرت چی می گذره؟ خود فروید، پدر روانشناسی جهان گفته:بزرگترین سوالی که هرگز پاسخ داده نشده و من هم هرگز پاسخ ان را نیافته ام این است که یک زن چه می خواهد؟.


2۰ _چند تا از جنگ های بزرگ تاریخ جهان به خاطر عشق شدید مردها به جنس تو بوده. 
_این یکی دیگه کاملا مستنده:باهوش ترین انسان دنیا یک زنه!. 

 22_با اینکه ممکنه از جنس دوم بودنت ناراحت باشی ولی یادت بمونه که زنی، سال ها پیش با هوش و ذکاوتش یکی از مردان قدرتمند دنیا رو شکست داد(شکست شرم اور فیلیپ، پادشاه اسپانیا از الیزابت، ملکه انگلستان1533_1603) 

 23_نماد الهه عشق، زیبایی، جنگ و عقلانیت در یونان باستان به شکل زنه. 

 24_یادت باشه که خداوند، تمام جهان رو به خاطر برکت وجود یک زن افرید.(خانم فاطمه زهرا) 

 25_با اینکه از مردا ضعیف تری ولی لازم نیست صدتا کلاس کاراته و تکفاندو و از این جور چیزا بری...به یه چنگ و گیس کشی بسنده می کنی.

 

روزی که اولین پستو اینجا نوشتم فک کردم میتونم همه ی دلتنگیامو اینجا

بنویسم

هرجا میرفتم دنبال سوژه میگشتم که اینجا بنویسم

ولی..............

دیگه حوصله هیچی رو ندارم حتی خودمو

امروز تو مدرسمون..تو کلاسمون هیچکی(تا جایی که من میدونم هیچکی)

حوصله نداشت

امتحانارو گند دادن

هممون ناراحت بودیم به خاطر یه چیز..

 

ولی من برمیگردم با همون روحیه ی قبلم برمیگردم!

شاید همین فردا شاید پس فردا شایدم......

ولی میام به زودی

ولی میام به زودی

بچه ها ازتون میخوام واسه ی دوستم دعا کنید

دعا کنید بتونه با این غمش کنار بیاد

شاید دعاهاتون بتونه کمکش کنه شاید زودترازاین باید ازتون میخواستم

براش دعا کنید ولی حالاهم......

:من منتظرم ك بياد شمام دعا كنيد مشكلش حل شه برگردهواي خوجگلمو ميخوام

پس بااااااااااااااااااای تا بهدشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے
 
 
 

ســـهـــلامـــ . . .خوبین ؟

ما که خیلیـــــ خوبم

و یه جورایی امیدوار !

خب ... ما رو که دیگه باید کاملا شناخته باشینـــ دیگهــــ ؟!

 خیلیـــــــــ هم دوستونــ داریمــــ
يه مدت نبودم اما حالا اومدم راستش هر روز صبح ميرم كتابخونه درس ميخونم جان من درس خوني رو داشته باشين تووووووووپ
 
 
 
 

..... ღஜ�.:..بَرای تو میـــــــــــنویـــــسَمــ... ღஜ�.:

برای تویی که عشقم هستی می نویسم

               برای تویی که یادت پر کرده تنهایی هایم را

برای تویی که وجودم عشق توست

               برای تویی که احساسم تمام احساس توست

برای تویی که تمام وجودم در وجودت غرق گشته

               برای تویی که چشمانم همیشه منتظر آمدن است

برای تویی که مرا جذب قلب  پاک خود کردی

             برای تویی که همه ی وجودم را محو وجود خود کردی

زندگی بافتن یک قالیست
نه همان نقش ونگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده
تو در این بین فقط می بافی
نقشه را خوب ببین
نکند آخر کار قالی زندگی ات را نخرند
 
گفتم خدایا از همه دلگیرم !

 

گفت حتی از من؟؟؟؟؟؟؟

 

گفتم خدایا دلم را ربودند !

 

گفت پیش از من؟؟؟؟؟؟

 

گفتم خدایا چقدر دوری؟؟؟

 

گفت تو یا من؟؟؟؟؟؟

 

گفتم خدایا تنهاترینم!

 

گفت پس من؟؟؟؟؟؟؟

 

گفتم خدایا کمک خواستم!!!!!

 

گفت از غیر من؟؟؟؟؟؟؟

 

گفتم خدایا دوستت دارم

 

گفت پیش از من؟؟؟؟

 

گفتم خدایا انقدر نگو من !!!!!!!!

 

گفت من توام تو من

   وقتی تو چهارراه زندگی گیر کردی و نتونستی

 تشخیص بدی٬ راست بری٬ چپ بری٬ جلو بری٬ 

عقب بیای.................

شاید از همه بیشتر یه کتاب خوب مثل یه مشت

 آجیل مشکل گشای ایرونی دلتو آروم کنه و عقل

 وامونده رو استارت بزنه.

تو هم می تونی یه کتاب خوب که جهتو نشونت بده و

 حرفای یه آدم  حسابی باشه استفاده کنی.

کارتون شرک رو حتما ديدين ..اون غول سبز مهربون(!!!)آيا تا حالا به اين فکر کرده بودين که خلق اين هيبت و قيافه آيا تخيلي بوده يا واقعي؟؟بد نيست بدونين شخصي با اين مشخصات ظاهري وجود داشته و خلق قيافه شرک با الهام از ظاهر اين آقا بوده...

ماوريک تيلت که در سال 1903 به دنيا اومده و در سال 1954 هم از دنيا رفته...

يه کشتي گير حرفه اي بود..اونم در نخستين سال هايي که ورزش به عنوان يک سرگرمي نيز شناخته شده بود.

او متولد فرانسه.بسيار باهوش و به چهارده زبان دنيا مي توانسته صحبت کنه..به شعر و تجارت هم علاقه بسيار داشته...

در دهه بيستم زندگيش گرفتار بيماري نادر آکرو مگالي شد که باعث رشد ناهنجار استخوان هايش شد و کل اندامش را در بر گرفت که برايش رنج و عداب زيادي به همراه داشت و مورد بي مهري مردم قرار گرفت به طوري که مجبور به ترک محل زندگيش که بسيار به اونجا علاقه داشت گرديد

شرك واقعي كيه ؟

شرك واقعي كيه ؟

شرك واقعي كيه ؟

شرك واقعي كيه ؟

شرك واقعي كيه ؟

شرك واقعي كيه ؟

شرك واقعي كيه ؟

شرك واقعي كيه ؟

يعني واقعيههههههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!

خوب جيگملا بايد برم بدرسم فهلا باي باي

شنبه 27 فروردین 1390 - 2:25:28 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://harfhaiekhodemonieman.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 4 خرداد 1390   7:35:03 PM

man aslan ghasde tohin nadashtam agha arash.mamnon k nazar mizari on rozam asabam khord bod to omad dame dastam.bazam mazerat.omidvaram k narahat nashode bashi.

http://harfhaiekhodemonieman.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 1 خرداد 1390   9:09:05 PM

salam azizan mer30 az nazara aval az hame agha arash aleike salam darzemn in (tiiii feda k bare te vazifoe.)omidavaram toneste bashi bekhoni.dar morede anti boy bodan k 100%.beghole shaer gar bemirad pesari bar ghabr o roiad goli ya gar bemirand pesaran donia golesta mishavad.chand vaght pish dashtam miraftam pesare goft khanom shomare bedam pare koni?vaghean enghadr hal beham zanan khodeshun fahmidan k ma beheshun ahamiat nemidim.dar mores=de on chistanam lotf kon mokheto be kar begir k albate shak daram dashte bashi ama say kon befahmi..... man be to omidvaram .....

m

mmamoush

http://www.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 10 اردیبهشت 1390   9:14:21 PM

salam. khily oskoli, che hoselyi dary vebt koob boud.

http://saeed_servin.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 27 فروردین 1390   8:36:28 PM

nilo jan aghe khasti behem ye zang bezan

09370663967 

http://saeed_servin.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 27 فروردین 1390   8:31:46 PM

nilo jon namat be khoda behtarin namei bod ke khonde bodam dastet dard nakone 

آمار وبلاگ

5324 بازدید

3 بازدید امروز

0 بازدید دیروز

8 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements